«باسمه تعالي شأنه» 

 

پس از حمد و ثناي خداوند بزرگ و درود و سلام به پيامبران الهي خصوصاً آخرين آنها حضرت محمد (ص) و درود و سلام به خاندان بزرگوار او كه مروجان و مبلغان شريعت اويند.

تاکنون دانستیم که « جهاد » (  Dschihad) از نظر قرآ« ، « هر تلاشی و کوششی جدّی در راه نیکی ها و خوبی ها » می باشد . یکی از نیکی های مهمّی که قرآن ، آن را از مصادیق و نمونه های ِ « جهاد در راه خدا » دانسته است ، « دفاع از زندگی » می باشد . در گفتارهای پیشین توضیح دادیم که ، « زندگی » و « حیات » از نظر قرآن " امری مقدّس " است بنابراین هر تلاشی برای حفظ زندگی خود و دیگران ، تلاشی پسندیده و مقدّس می باشد .

« زندگی » ، هدیه ای الهی است که خداوند در قرآن آن را برآمده از « روح » خود می داند و در مورد موجودیّت انسان می گوید :

" و نَفَختُ فیه مِن روحی " ( )

( و از روح خود در او ( آدم ) دمیدم )

 

« زنده گی کردن » (Leben  ) بزرگترین حقّ هر انسان است که ناشی از آفرینش خداوند می باشد. یعنی خداوند با آفریدن انسان ، این حقّ بزرگ را به او بخشیده تا زنده گی کند و این حقّ آنچنان مهم است که تمام حقوق دیگر انسان وابسته و متوقف به این حق می باشد . بدون ِ « زنده گی » ، هیچ حقّ دیگری معنا پیدا نمی کند . و همین اهمیّت و ارزش فراوان است که موجب شده تا اسلام « زندگی » را فقط یک حقّ ِ ساده ، همچون سایر حقوق انسان نداند بلکه آن را یک « أمر مقدّس » می داند که باید از آن حفاظت وصیانت کرد . از نظر اسلام نه تنها دیگران نمی توانند به « حقّ زندگی » هر فرد ِ انسان تجاوز و تعدّی نمایند و به آن آسیب برسانند بلکه خود « فرد انسان » نیز نمی تواند این حقّ خود را نادیده بگیرد و زندگی خود را تباه سازد و یا به آن آسیب برساند . هر گونه آسیب رساندن به « زنده گی » چه زندگی خود و چه زندگی دیگران ، در پیشگاه خداوند گناهی بزرگ است که هیچ گناهی بزرگتر از آن وجود ندارد .

در عرف ِ رائج ِ « حقوقی » ، « حقّ » به معنای « برخورداری از یک امکان و فرصت (  Möglichkeit) است و به همین دلیل معمولاً صاحب حقّ می تواند از این امکان خود چشم پوشی نماید و یا در مواردی آنرا به دیگران ببخشد و واگذار کند مثلاً « مالکیت انسان نسبت به اموال خود » یک « حقّ » است و به همین دلیل انسان می تواند از اموال خود هرگونه که مایل است استفاده نماید ، همانطور که می تواند اموال خود را به دیگران بخشیده و از مالکیت خود خارج و به مالکیّت آنان وارد سازد .

امّا آیا « حقّ زندگی » نیز همچون « حقّ مالکیت » است که انسان می تواند از آن صرفنظر کرده و حقّ زندگی خود را به دیگران واگذار نماید ؟! و از حقّ زندگی خود استفاده نکند ؟ پاسخ صریح و قاطع قرآن به این پرسش منفی است . گرچه « زنده گی » حقّ انسان می باشد ولی این حق آنقدر مهِم و با ارزش است که حفظ آن « ضروری » و « واجب » است .

بطور کلّی در سیستم حقوقی ای که بر اساس آموزه های اسلام شکل می گیرد ، « حقّ » بر دو گونه است ، یک قسم آن ، همانند حقّ مالکیّت است که توضیح داده شد و فردِ انسان به عنوان « دارندهء حق » می تواند از آن استفاده نکند و یا به هر شکلی که مایل است استفاده کند ، امّا قسم دیگری از حقوق وجود دارند که به دلیل اهمیّت فراوان و فوق العاده ای که دارند باید حتماً از آن استفاده نمود و بطور جدّی تلاش نمود تا حفظ گردد و تباه نشود. این قسم از حقوق را اصطلاحاً در متون اسلامی « حُکم » ( Hokm ) می نامند و دلیل این نامگذاری آن است که این قسم از حقوق برخلاف قسم نخست که قابل ِ إسقاط و تفویض به دیگری نمی باشند و حفاظت و بهره گیری از آن لازم است . بنابراین هم دیگران و هم « دارندهء حقّ » در برابر این قسم از حقوق ، مسئولیت ( Verantwortlichkeit ) دارند و به بهانهء اینکه « حقّ ِ خود ِ ماست » نمی توانند در برابر آن بی تفاوت بوده و آن را ضایع و تباه سازند و و یا به آن آسیب برسانند و در چنین مواردی است که « حقّ » بگونه ای در کنار ِ « تکلیف » و « مسئولیت » قرار می گیرد که حتّی صاحب خود را نیز مسئول قرار می دهد و موظّف می سازد که از آن حفاظت نماید تا بتواند از آن بهره برداری و استفاده کند . (1) در واقع « او باید از حقّ خود استفاده کند و حقّ ندارد که حقّ خود را نادیده بگیرد».

« حق ّ زندگی » در صدر حقوق ِ قسم دوّم قرار دارد . (2) یعنی هر فرد انسان در برابر « حقّ زندگی » خود مسئولیت دارد و موظف است که آن را حفظ و از آن استفاده نماید . قرآن با صراحت و قاطعیت به تک تک انسانها هشدار می دهد که حقّ ندارند با دست خود ، جان و زندگی خویش را در معرض آسیب و خطر ِ نابودی قرار دهند . ( 3 ) و به همین دلیل ا زنظر قرآن ، « خودکشی » همانند « دیگر کشی » حرام است و کسی نمی تواند با این استدلال که « زنده گی خودم می باشد . » به زندگی خویش آسیب برساند .

این یک قانون و قاعده کلّی است که هرکس ، هر حقّی که داشته باشد ، « حقّ ِ دفاع و حمایت از حقّ خود را نیز دارد . » ، بنابراین نمی توان پذیرفت که کسی حقّی داشته باشد ولی اجازه نداشته باشد ک در برابر عوامل تهدید کنندهء حقّ خود ، از آن دفاع نکند . این مانند آن است که بگوئیم انسان حقّ زندگی دارد ولی حقّ برخورداری از بهداشت ندارد ! بهداشت ، پیشگیری از عواملی است که سلامتی را از بین می برند پس لازمهء حق زندگی ، برخورداری از حقّ بهداشت است و همانگونه که اگر مثلاً کسی که حقّ مالکیت دارد ، حقّ دفاع از مالکیت خود را نیز دارد . در مورد « زنده گی » نیز ، حقّ زندگی ، حقّ دفاع از آن در برابر عوامل تهدید کننده را به انسان می دهد ، با این تفاوت که چون گفته شد که « حقّ زندگی » یک حقّ معمولی و عادّی نیست بلکه حقّی است که بسیار مهم و با ارزش می باشد و از حقوق نوع ِ دوم ( حکم ) بشمار می آید ، پس دفاع از آن نیز ضرورت ( Notwendigkeit ) دارد و واجب می باشد .

از رعایت بهداشت و حفظ سلامتی (  Gesundheit) گرفته تا مقاومت و مبارزه در برابر هر چیزی که جان انسان را تهدید می کند ، مصادیق و نمونه های « دفاع از زندگی » می باشند . با توضیحی که داده شد می توان اهمیّت « دفاع از زندگی » را در منطق قرآن دریافت . هرگونه تلاش برای حفاظت و دفاع از « زنده گی » یک « تلاش مقدّس » و مصداق ِ « جهاد در راه خداوند » ( جهاد فی سبیل الله ) است . چرا که انسان با تلاش خود از « بالاترین هدیهء خداوند » یعنی « زنده گی » دفاع می کند .

با بررسی شرایط تاریخی ِ عصر نزول قرآن و پیامبری محمد (ص) به وضوح در میابیم که قتل و خونریزی و به ملکیّت در آوردن ِ اموال دیگران از راه جنگ و مبارزه ، یکی از کارهای رائج و معمول بود که به صورت یک « سنّت » ( Tradition ) در آمده بود . به همین دلیل قرآن این عصر را « عصر نادانی » یا « جاهلیّت » (Unweisheit und irrational ) می نامد . (4 )

در « عصر جاهلیّت » ، کوچکترین و کمترین بهانه ای برای راه اندازی جنگ های خونین چند سالهء کافی بود و حال اگر فرد یا گروهی عقیده و اندیشه ای متفاوت از باور ها و سنّت های رائج آن روزگار مطرح می ساخت ، برانگیزهء برای نابود ساختن آنان چند چندان افزوده می شد و « مبارزه » از حالت معمولی « جنگ » خارج می شد و شکل ِ « نسل کشی » پیدا می کرد .

در چنین شرایطی ، مسلمانان به رهبری محمد (ص) تنها به جرم « دگر اندیشی » مورد بی رحمانه ترین حملات و ستمها قرار گرفتند و آنان را از خانه ها و شهرهایشان اخراج می کردند ، مردانشان را به قتل می رساندند و زنان و کودکانشان را به اسیری و برده گی می گرفتند ، در برابر این همه ظلم و جنایت ، پیامبر اسلام و مسلمانان دو راه در پیش روی داشتند نخست اینکه خود را تسلیم دشمنان ِ خونریز و بی رحم نمایند و دیگر اینکه با افزودن بر توانایی های خود به مبارزه و دفاع در برابر آنان بپردازند . با شناختی که از منطق قرآن در خصوص « حقّ زندگی » و « حفظ کرامت » انسان پیدا کردیم ، طبیعی است که قرآن با قاطعیت و جدیّت راه دوم را پیشنهاد می کند و مسلمانان را به مقاومت و مبارزه دعوت نماید . به همین دلیل آیات فراوانی از قرآن به مسألهء جنگ و دفاع اختصاص دارد امّا باید دانست که فراوانی آیات مربوط به جنگ و دفاع ، فقط و فقط به دلیل شرایط خاصّ مکان و زمان ِ نزول این آیات است و هرگز دلیل بر تحریص و تشویق مسلمانان به جنگ نیست بلکه چون مسأله جنگ و حملهء مسلحانه در آن زمان یک مسأله جدّی و پر تکرار بوده است بصورت طبیعی آیات زیادی نیز به موضوع دفاع اختصاص یافته است .

بنابراین همانگونه که بارها گفته ایم تا شرایط فرهنگی و اجتماعی آن روزگار به خوبی بررسی و شناخته نشود نمی توان درک دقیق و عمیقی از بسیاری از آیات قرآن داشت .

چنانکه جوان و نوجوان امروز که فقط یک یا دو نسل با جنگ جهانی فاصله دارد تا شرایط ویژهء آن سالها را در نظر نگیرد و آثار زیانبار و خانمانسوز جنگ را نشناسد ، شاید به خوبی نتواند فلسفه و انگیزه بسیاری از توافقات وقوانینی که پس از جنگ جهانی در سطح جهان و نیز در برخی کشورها شکل گرفته است را درک کند .

بی تردید قضاوت و وداوری ِ درست و منصفانه در مورد هر پدیده ای فقط آنگاه امکان پذیر است که آن پدیده در ظرف ِ زمانی و شرایط خاصّ ِ تاریخی ِ خود مورد بررسی قرار گیرد و گرنه هرگونه بررسی پدیده های تاریخی ، با در نظر گرفتن شرایط « حال » و « اکنون » ، غیر واقع بینانه و نادرست خواهد بود . این درست نظیر این است که یک « جمله » را از میان یک مقالهء مفصل بیرون بکشیم و بر اساس همان یک جمله ، بخواهیم در مورد انگیزه و هدف ِ نویسندهء آن مقاله داوری نمائیم . در بررسی آیات قرآن نیز نخست باید شرایط تاریخی نزول ِ این آیات را در نظر بگیریم و دیگر اینکه هر آیه را با در نظر گرفتن همهء آیاتی که به نوعی با آن آیه ارتباط دارند بررسی گردد و لازمهء این کار بررسی  « کلّ قرآن » است .

 در مورد آیاتی که در قرآن پیرامون جنگ وجود دارد و جنگ هایی که پیامبر اسلام انجام داده است ، دو فرض و احتمال را می توان مطرح نمود:

 1- این آیات ، به جنگ و حملهء ابتدایی دعوت می کنند و بر همین اساس هدف و انگیزه پیامبر (ص) نیز از آن جنگ ها ، تحمیل خشونت آمیز اسلام به « دگر اندیشان » و « پیروان سایر ادیان » بوده است .

2- احتمال دیگر این است که این آیات فقط و فقط به دفاع جدّی و شجاعانه از حقوق انسانی خود و « حقّ زندگی » دعوت می کند و تمام جنگ هایی که توسط پیامبر انجام گرفته است ، صرفاً به انگیزهء دفاع و دور کردن آسیب دشمنان بوده است .

ما که اکنون بیش از 14 قرن با آن مقطع تاریخی فاصله داریم ، فقط زمانی می توانیم یکی از این دو احتمال را تصدیق نموده و قبول کنیم که با التزام و تعهّد ِ به روش علمی ِ بررسی ِ پدیده های تاریخی ، نخست شرایط فرهنگی و اجتماعی آن دوران را بشناسیم و دیگر اینکه هر « آیه » را جزئی از « کلّ قرآن » بدانیم که معنایابی و تفسیر آن به تنهایی امکان پذیر نیست .

انشاء الله در خطبه آینده با در نظر گرفتن همین روش علمی ، به بررسی آیات مربوط به « جنگ » خواهیم پرداخت و به این پرسش پاسخ می دهیم که کدامیک از دو احتمال گفته شده درست است ؟ آیا این آیات به حمله و تحمیل عقیده دعوت می کند ؟ و یا فقط به دفاع از زندگی و کرامت انسانی ؟!

 

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 

 پاورقی ها :

1) اصولاً در همه موارد « حق » در کنار « تکلیف » ( مسئولیت ) قرار دارد و. امّا معمولاً این مسئولیت متوجهء دیگران است که آنان باید حقّ ِ صاحب ِ حقّ را محترم بشمارند و آن را حفظ نمایند  ولی خود « صاحب حقّ » مسئولیت مستقیمی در برابر « حقّ ِ خود » ندارد و اگر هم مسئولیّتی دارد ، در برابر کس یا کسانی است که به او این حقّ را بخشیده اند . مثلاً اگر در « جامعه » برای انسان حقوقی وجود دارد ، انسان در برابر خودِ این حقوق مسئولیت ندارد ولی در برابر جامعه مسئولیت دارد .

امّا در قسم دوّم حقوق که آنها را « حکم » ( Hokm ) نامیدیم ، نه تنها دیگران در برابر این « حقّ » مسئول هستند و باید از آسیب رساندن به آن بپرهیزیند ، خود ِ صاحب حقّ نیز در برابر آن مسئول است و باید در حفظ آن بکوشد .

2) علاوه بر آن یکی دیگر از حقوق انسان که همچون حقّ زندگی ، از حقوق نوع ِ دوّم ( حکم ) بشمار می آید ، « حقّ کرامت ِ » ( Würde) است .

« کرامت » به کیفیّت زندگی انسان مربوط می شود و انسان علاوه بر آنکه وظیفه دارد زندگی خود را حفظ و از آن بهره مند شود ، وظیفه دارد کرامت خود را حفظ نموده و تَن به رفتاری ندهد که کرامت و شخصیّت او را مخدوش کرده و او را پَست و حقیر جلوه می دهد .

 3) لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه : ( 195/بقره (2) )

 با دستان خود ، خودتان را در معرض نابودی قرار ندهید )

4) رک : الاحزاب (33)/33 – الفتح (48 ) / 26 – مائده (5) / 50

لینک به منبع مصاحبه