در پی در گذشت آیة الله العظمی شیخ محمّد شاه آبادی ، آیة الله سید عبّاس حسینی قائم مقامی  از شاگردان آن مرحوم ، طی یادداشتی ضمن تسلیت ارتحال آن عالم ربانی ، از شخصیت علمی و عرفانی وی تجلیل نمود . متن این پیام چنین است:

یا حبیب قلوب الصادقین                                                  

ضایعۀ ارتحال عالم ربانی و عارف صمدانی حضرت آیة الله شیخ محمد شاه آبادی از مصادیق بارز  " ثلمة لا یسدّها شیء " است . آن بزرگوار باز ماندۀ سلسلۀ جلیله ای بود که به تمامی ، میان علوم ظاهریه و علوم باطنیه  جمع کرده و نماد و نمودی از یگانگی ظاهر و باطن شریعت بودند و پدر عظیم الشأن ایشان ، عارف یگانه و فقیه متضلّع حضرت آیة الله العظمی شیخ محمد علی شاه آبادی (رحمة الله علیه ) یکی از برترین  سرآمدان این سلسله بود و فرزند نیز که به حق میراث دار معنویت وعهده دار مَدرَس عرفانی پدر بود ، سالیانی دراز همچون حلقه ای واسط ، جمعی از مشتاقان و شاگردان را از "رشحات بحار" آن میراث علمی و عرفانی و " شذرات معارف " معنوی آن بهره مند ساخت . ارادت اینجانب به آن مرحوم نخستین بار از طریق حاشیۀ " رشحات البحار " اثر ماندگار پدر بزرگوارش و نیز ذکر خیر و وصف حُسن مکرّر و توأم با ادای احترام استاد بزرگوارم حضرت آیة الله حق شناس (رحمة الله علیه) بود. وآنگاه که  در قم مشتاقانه به محضرش بار یافتم ، میان شنیده ودیده فاصله نیافتم وهماره بر پنهانی و خفای او که در عین برخورداری از همه ابزار شهره گی ، گمنامی را برگزیده بود تا خلوت انس با مولا را با جلوت اشتغال به دنیا و أهل آن نیالاید ، حسرت می خوردم . خصوصاً آنگاه که می دیدم چگونه با بهره مندی از اصیل ترین گنجینه های معارف ، به شیوایی لب به سخن می گشاید و ناخواسته توانایی خویش در گشایش برخی عقده های علمی – معرفتی را به رخ می کشاند!

اینک او در جوار قرب پروردگار رؤوف و رحیم اش آرام گرفته و بر طمع و چشمداشت ما در بهره مندی از دعای مستجابش افزوده است .

حوزهای علمیه در زمانه ای چنین سرمایه هایی را از دست می دهد که بیش از هر زمان دیگری بستر زایش ورشدِ  مِثل و مشابه شان  ناگشوده و نامیسّر است (الّا ما شاء الله ) و این ، هزاران هزار بر دریغ و حسرت ضایعه ای اینچنین می افزاید . "

لازم به یادآوری است در سلسله مقالات خلوت نشین قدس که پیرامون زندگانی عارف بزرگوار آیة الله شیخ عبدالکریم حق شناس به قلم آیة الله قائم مقامی پیشتر نگارش و انتشار یافته است ، در زمرۀ اساتید آن عالم ربانی از آیة الله العظمی میرزا محمد علی شاه آبادی و به مناسبت از فرزند ایشان آیة الله شیخ محمد شاه آبادی یاد شده است که این بخش از آن مقالات را در ادامه مطالعه می کنید :

آيت الله ميرزا محمدعلي شاه آبادي

خصوصاً آنكه در همين زمان، عارفِ كامل آيت الله ميرزامحمدعلي شاه آبادي پس از هفت سال اقامت در حوزه علميه قم، در سال1354ق به تهران بازگشت و اين، فرصت استثنايي ديگري براي شيخ عبدالكريم بود كه جرعه‌هايي گوارا از ساغر آن نفس قُدسي به جان خود بچشاند.

اينجانب كه پيشتر توصيف آيت الله شاه آبادي را در كلمات و سخنان شاگرد ويژه‌اش امام خميني به تكرار ديده بودم و از همين روي احساس احترام و علاقة وافر به وي درونم برانگيخته شده بود. براي نخستين بار از نزديك و  بطور جدّي با عرفان استاد و شاگرد، از طريق آيت الله حق‌شناس آشنا شدم.

 مهمترين ويژگي انديشه‌عرفاني آيت الله شاه‌آبادي «فرامتن» بودن آن است. ويژگي‌اي كه علاوه بر آنكه در آثار بر جاي مانده از ايشان به وضوح مشاهده مي‌شود، بگونه‌اي برجسته در ذهن و خاطر شاگردان خاصّ ايشان اثر گذارده است. استاد حق‌شناس كه شوق وافر مرا در دانستن بيشتر از مرحوم شاه ‌آبادي مي‌ديد، كريمانه از هر فرصتي براي بيان خاطره‌اي و نكته‌اي خاص از وي بهره مي‌جست. نكاتي كه اكنون پس از سالها ممارست به تحصيل و تدريس متون عرفاني يا همچنان آنها را خاصّ و ويژه مي‌يابم و يا همچون جمله‌اي كليدي، عصاره و راز گشاي پاره‌اي از عويصات و مشكلات اين متون‌اند يعني در كمترين كلمات، عميق‌ترين مفاهيم با وضوح و سادگي فوق‌العاده‌اي بيان شده است.

آقاي شاه‌آبادي در كنار تمام ويژگي‌هايي كه داشت يك ويژگي ديگر او را از بسياري از عارفان پيشين جدا مي‌ساخت و آن برخورداري از «زبانِ پيامبرانه» بود.

«زبان پيامبري»، زبان تيسير (ساده‌سازي) است. وحي الهي با تمام عظمت و سنگيني‌اش بر قلب پيامبر بزرگوار اسلام فرود مي‌آمد (سنلقي عليك قولاً ثقيلا) و آنگاه به هدايت الهي‌،آسان شدة آن بر زبان آن حضرت جاري مي‌گشت تا به مردمان ابلاغ نمايد(و يسَّرناه بلسانك). زبان پيامبري، زبان تيسير(ساده‌سازي)است، ‌زباني كه در عين تفاهم و هم ادراكي با عامّة مردم، لبّ حقيقت را بدون هيچ كاستي و كمي براي همگان واگو مي‌كند و هيچكس را از دانستن محروم نمي‌نمايد. زبان پيامبري زباني است ساده و عميق! بهره‌مندي از ويژگي‌هاي اين زبان را مي‌توان از آثار «سفر چهارم» دانست:«سفر في الخلق مع الحقّ»! كه نصيب كمتر كسي از عارفان و سالكان شده است. سفري پيامبرانه كه مسافر آن با برخورداري از «نبوت إنبائي» به هدايت عامّه و عرفي كردن و عمومي نمودن حقايق مي‌پردازد. همين زبان بود كه به آقاي شاه‌آبادي اين فرصت و امكان را مي‌داد تا در عين تدريس و تبيين عميق‌ترين معضلات علمي و عرفاني، بر فراز منبر شود و با عادي‌ترين طبقات جامعه سخن بگويد و آنان را باعمیق ترین معارف و حقايق آشنا سازد و همچون سنگ صبوري، رازدان آنان باشد و گره از مشكلاتشان بگشاید. تا جائيكه مردمي‌ترين نهادهاي مذهبي، يعني «هيئت‌ها و جلسات سيار خانگي» كه در زمانة دين ستيزي رضاخاني جايگزين «محافل و جلسات ثابت مذهبي» گرديد ابتكار و يادگار آن فقيه سترگ و عارف يگانه بود.

آيت الله شاه‌آبادي بر اين باور بود كه مخاطب معارف الهي، همة انسانها هستند و سنگيني و پيچيدگي مباحث اين معارف نبايد موجب محروميت آنان گردد بلكه بايد بدون آنكه چيزي از آن حقايق كاست، آن را با زباني ساده و قابل فهم براي عامّه بيان نمود. و بر همين اساس، ايشان خود بر خلاف سيرة رائج شخصيت‌هاي طراز اوّل علمي ودینی كه از منبر و سخنراني‌عمومي بر كنار بودند، به طور مرتّب به منبر مي‌رفت و براي عامّه مردم و كسبة بازار سخن مي‌گفت و به گفتة استاد حق‌شناس، هرگاه مورد اعتراض و انتقاد قرار مي‌گرفت كه «اذهان عامّه، ظرفيّت چنين مطالبي را ندارد.» پاسخ مي‌داد:‌«بگذاريد اين كُفريجات! به گوش اينها هم بخورد» گويا استاد، خود يكبار شاهد چنين گفتگويي ميان آيت الله شاه‌آبادي و امام خميني بوده است.

هر چند بهره‌مندي ايشان از اين هنر پيامبرانه، وي را از برخي كلفت‌ها و آسيبهاي پيامبري بي‌نصيب نگذارد و موجبات طعن و وهن وي از سوي جاهلان و عالم نمايان فرومايه تر از جهّال[1] را فراهم ساخت... و تكرار غمنامة لعن و تكفير...

باري در همين جلسات عمومي از ميان بازاريان و كساني كه از نَفَس مسيحائي و زبان پيامبرانة آن عارف بزرگ بهره‌مند بودند بسياري افراد صاحب دل و اهل معرفت برخواستند.

استاد حق‌شناس از شخصي عامّي  و بي‌سواد ياد مي‌كرد كه در همين جلسات شركت مي‌جست و هرگاه آيت الله شاه‌آبادي،‌روايتي را از يكي از حضرات معصومان(ع) قرائت مي‌كرد او با نورانيّتي كه داشت، با لحن و شيوه بيان متفاوت هر كدام آشنا بود و تشخيص مي‌داد آن روايت از كداميك از حضرات است!

شاگردانِ برگزيدة مرحوم شاه‌آبادي، سرآمد آنان امام خميني و تا حدّي استاد حق‌شناس نيز از ويژه گي زبان عمومي و پيامبرانة استادِ خويش بهره‌مند بودند، و در خصوص امام خميني، به استناد شواهد قراين و دلايلي، اين تأثير‌پذيري را بسيار جدّي و خاص مي‌دانم. بگونه‌ايكه گويا تفويض معنوي و تصرفي باطني از سوياستاد (شاه‌آبادي) به شاگرد (امام خميني) صورت گرفته بود. استاد حق شناس که مرحوم شاه آبادی بس مأنوس بود وگاه از ایشان کراماتی نقل می نمود که نشان ازبرخورداری از مراتبی از ولایت تکوینی داشت
. از جمله واقعه ای را به این مضمون حکایت می فرمود:« در زمان اختناق رضاخانی بارها ایشان را از برگزاری مجلس سخنرانی منع نمودند و وی اعتنایی نمی کرد تا یک روز رئیس نظمیه با انبوهی نیروی نظامی که من آنها را شمارش کردم بالغ بر دویست نفر بودند تمام ورودی وصحن مسجد جامع را اشغال کردند ، اما آقای شاه آبادی مثل هر روز با آرامش کامل و گویا که اصلاٌ اتفاقی نیافتاده به سمت درب شبستان رفت ، و سربازان به سوی ایشان رفتند تا مانع ورود شده ودستگیرشان کنند، ناگهان آیت الله شاه آبادی دست خود را به سمت آنان بلند کرد و  با لحنی خاص و محکم فرمودند : بایستید ! و بلافاصله بدون استثنا تمام آن سربازان همچون چوب در جای خود خشک شدند و بعد از دقایقی با تصرف مجدد ایشان دوباره به حالت عادی بازگشتند. واز آن به بعد نه تنها دیگر متعرض نشدند بلکه بسیار احترام نموده وعذر خواهی کردند.»  آيت الله شاه‌آبادي عارفي وارسته بود كه هرگز در قيد و بند شوؤن و تعيّنات نبود. براي وي بيش و پيش از هر چيز، تشبّه به صفات پروردگار و اتّصاف به صفت رأفت و رحمت اهميّت داشت. از اين رو هيچ درخواستي را در حدّ امكان و توان خود بي‌پاسخ نمي‌گذارد و براي طلاب، متناسب با نياز، از سطوح مقدماتي فقه واصول تا سطوح عالي فقه و عرفان را تدريس مي‌نمود. گویا در مدت اقامت در قم به درخواست طلبه ای مبتدی برای او درس مقدمات می دادند شاگردانشان از جمله امام خمینی از ایشان می خواهند که این را برعهده کس دیگری گذارند و وقت پربهای خویش را صرف درس که هر طلبه ای می تواند تدریس نماید نکنند ولی آیت الله شاه آبادی می فرمایند:
« بنده خدایی از من درخواستی کرده و من هم توانایی انجام آن را داشتم و اجابت کردم.» پس از آن امام (ره) به آن طلبه مراجعه می کند تا او را منصرف نماید و به او می گوید با توجه به مقام علمی و اشتغالات آقای شاه آبادی و حاج شیخ عبدالکریم حایری (مؤسس حوزه ) ، غیر از این دو، هر کس دیگری در هر سطحی که بخواهی تدریس تو را بر عهده میگیرد. آن طلبه اما ، قانع نمی شود و این پیشنهاد را رد می کند.

گذشته از مباحث عرفاني كه مرحوم شاه‌آبادي، خارج از چارچوب متون رسمي و براساس دريافتهاي باطني و استنباطهاي علمي خويش ارائه مي‌نمود و استاد حق‌شناس از زمره اندك بهره‌گيران آن مباحث بود، گويا متون رسمي‌اي همچون معالم الاصول، رسايل(فرايد الاصول)، كفاية الاصول، منظومه(منطق و حكمت)، اسفار و... از جمله متوني است كه آيت الله شاه‌آبادي آنها را تدريس مي‌كرده و استاد حق‌شناس نيز به فراخور از پاره‌اي آنها بهره‌مند گرديده است. امّا مهمترين اين دروس، منظومه (منطق و حكمت) بود كه صبحهاي زود در مسجد جامع برگزار مي‌شد و «عبدالكريم جوان» بر آن ملازمت داشت . از آقاي دكتر ابوالقاسم گرجي شنيدم كه ايشان نيز در اين درس، استاد حق‌شناس را همراهي مي‌كرده است.جالب اینکه برخی از این دروس را آیت الله شاه آبادی در مسیر فاصله مسجد تا منزل بیان مینمود. درسالهایی که توفیق همراهی روزانه با استاد را داشتم وفاصله منزل تا مسجد  را پیاده طی می کردیم،ایشان با یادآوری همین نکته،عمدتا" این مدت را به بحث های علمی وبطور خاص تقریر مبانی استاد خویش اختصاص می داد، فرصت بی نظیری که هیچگاه مشابه آن نیز تکرار نشد. 

 از آنجا كه «عرفان» از مباني اصلي«اسفار» است ، مرحوم شاه‌آبادي كه استادي بي‌نظير در عرفان بود اسفار را آنچنان عميق و مفصّل بيان مي‌كرد كه به تعبير طنزآميز استادحق‌شناس «هر كس اسفار را نزد آقاي شاه‌آباي مي‌خواند تا آخر عمر طول مي‌كشيد» اينجانب شبيه چنين گفتاري را از مرحوم آيت الله دكتر مهدي حايري يزدي در وصف اسفارگويي امام خميني شنيدم كه تضلّع ايشان در تبيين مباني عرفاني اسفار را چنين مي‌ستود: «درآنجا كه ملاصدرا به مباني عرفاني مي‌پرداخت آقاي خميني، آنچنان عميق تبيين و تقرير مي‌كرد كه از خود كتاب بهتر و دقيق‌تر بود.» و چقدر ميان استاد و شاگرد (آيت الله شاه‌آبادي و امام خميني) در اين جهت شباهت وجود دارد.

مرحوم شاه‌آبادي، درس رسايل را براي فرزند بزرگتر خود شيخ محمدجواد كه جواني آراسته و خوش استعداد بود آغاز نمود. امّا محمدجواد در عنفوان جواني، از دنيا رفت و پدر را داغدار نمود. آيت الله حق‌شناس، صبر شاكرانةاستاد (آيت الله شاه‌آبادي)‌در اين مصيبت بزرگ را نشانه‌اي از عظمت روح وي مي‌دانست.

آيت الله شيخ محمد شاه‌آبادي، فرزند پسين آن بزرگوار نيز در درس‌هاي پدر شركت مي‌نمود و از همانجا دوستي ميان ايشان و استاد حق‌شناس شكل گرفت. استاد روحيات اخلاقي آقا شيخ محمدشاه آبادي را بس مي‌ستود و او را علاوه بر فرزند نَسَبي، فرزند معنوي و ميراث‌دار بزرگواريِ اخلاقي پدر مي‌دانست و يك نمونه تحسين برانگيز را استاد بارها اينچنين نقل مي‌كرد:

«با آقا شيخ محمد شاه‌آبادي در درس استادي شركت مي‌كرديم كه در عين بزرگي‌ها و بزرگواري‌هاي فراوان، از خُلق خوشي برخوردار نبود و گاه در عصبانيّت از بيان توهين‌آميز به شاگردان إبائي نداشت. روزي بدترين شكل اين توهين‌ها نصيب آقا شيخ محمد شد و آنانكه نظاره مي‌كردند با توجه به نوع توهين و جايگاه آقا شيخ محمد به عنوان فرزند آيت الله شاه‌آبادي ، انتظار هر واكنشي را داشتند جز آنچه را كه مشاهده كردند زيرا شيخ محمد در پاسخ به رفتار استاد، خم شد و زانوي او را بوسيد و اظهار داشت هر چه شما بگوئيد حق داريد و من وامدار شمايم و شما اختياردار من هستيد!»

استاد حق‌شناس پس از نقل اين واقعه اضافه مي‌كرد:‌«آنجا من وصول او به مقامات معنوي را يقين كردم و به ايشان گفتم: الحقّ كه فرزند آقاي شاه‌آبادي هستي.»

آيت الله شيخ محمد شاه‌آبادي از بزرگان علماي حوزه علميه است كه به حق ميراث دار علمي و معنوي پدر بزرگوار خويش و نمونه اخلاق و تواضع مي‌باشد. سالها پس از آنكه اين خاطره را از استاد حق‌شناس شنيدم، روزي در محضر آيت الله شيخ محمد شاه‌آبادي پس از پايان درس، به مناسبتي اين واقعه را به نقل از استاد‌حق‌شناس براي ايشان بازگو كردم و ايشان در كمال بزرگواري در حاليكه رنگ چهره‌شان از اينكه سخني را مشتمل بر مدح خويش شنيده است متغيّر شده بود اظهار داشت: «حقيقتاً براي خود چيزي قايل نيستم و لاشئ(هيچ)‌بيش نيستم»!

يادآور مي‌شود «استادِ» مذكور در خاطره‌اي كه نقل شد از اساتيد مورد علاقه آيت الله حق‌شناس بود و ايشان بارها از وي به بزرگي ياد مي‌كرد و حكايات قابل توجهي نقل مي‌نمود امّا هيچگاه به صراحت از او نام نبرد. و شايد دليل اين عدم تصريح آن بود كه در برخي حكايات و خاطراتي كه ايشان از اين استاد روايت مي‌كرد، اشاراتي اندك بر تندخويي و عصبانيّت وي وجود داشت امّا به گفتة آيت الله حق‌شناس اين «استادِ گمنام» از كراماتي نيز بهره‌مند بود و از آن جمله مي‌فرمود:«روزي استاد برايم نقل كرد كه من و دوستي كه بسيار با هم صميمي بوديم با يكديگر قرار داشتيم كه هر كدام زودتر از اين جهان رخت بربستيم، به ملاقات ديگري بيائيم. از قضا، دوست من از دنيا رفت و من از همان شب نخست انتظار مي‌كشيدم، امّا خبري نمي‌شد،تا بالاخره پس از سه شب، در حاليكه مشغول مطالعه بودم او را در برابر خود ديدم، از تأخيرش گلايه كردم، پاسخ داد: تا الان گرفتار بودم و هم اينك رها شدم و براي وفاي به عهد به نزدت آمدم.»

يكي از شاگردان خاصّ مرحوم شاه‌آبادي كه با استاد حق‌شناس دوستي عميقي داشت مرحوم «شيخ حسن قهرماني» بود. استاد، از استعداد شگرف و توجه برانگيز مرحوم قهرماني و توجه خاصّ مرحوم شاه‌آبادي به وي، به تكرار سخن مي‌گفت. تا جائيكه مرحوم شاه‌آبادي به جهت هدرنرفتن استعداد اين شاگرد، به او اظهار مي‌كرد:«من علاوه بر تدريس، خود با تو مباحثه مي‌كنم.»

استاد حق‌شناس آقاي قهرماني را در ميان دوستان و همدوره‌اي‌هاي تهران خود به آيت الله دكتر مهدي حائري يزدي در ميان دوستان و همدوره‌اي‌هاي قم تشبيه مي‌كرد. كه هر دو از نبوغ و استعداد شايان توجهي برخورداربودند. استاد، هميشه پس از اين يادآوري، هشدار مي‌داد كه معمولاً صاحبان استعداد برتر در معرض آسيب ضايع شدن آن هستند. امّا متأسفانه مرحوم قهرماني در سالهاي پسين، به دلايلي ترجيح داد تا در گمنامي كامل بزيد و از هرگونه نام و نشاني دوري جست و گويا استاد‌حق‌شناس از معدود افرادي بود كه وي در عين گمنامي و ناشناختگي، پيوند خود را با آنان حفظ كرده و به ارتباط با ايشان تمايل داشت و هر چند وقت يكبار بگونه‌ايكاملاً ناشناخته و گاه در پنهاني به ديدن استاد مي‌آمد و استاد نيز در مواردي مرا از اين ارتباط و آمد و شد آگاه مي‌ساخت و تمايل داشت تا مرحوم قهرماني را ببينم و با يكي از جالبترين خاطرات جواني و دوران تحصيلش آشنا شوم!

ميرزا عبدالكريم حق شناس تا پيش از هجرت به حوزة علميه قم، بطور مستقيم و مرتب از آيت الله شاه‌آبادي بهره جست و صد البته جاذبة استاد به حدّي بود كه پس از هجرت به قم، سفرهاي به تهران، با ملاقات و بهره‌گيري از استاد همراه بوده است

لینک مطلب :

http://ghaemmaghami.ir/website/ViewArticle.aspx?articleID=550