خلاصه مطالب جلسه پنجم

 ۱۴۰۲/۷/۳۰


 انسجام و پیوستگی بین خالقیت و ربوبیت

هر کس مجموعه‌ای از حیات و ممات است. آفرینش امر تاریخی و پایان یافته نیست، بلکه مدام ادامه دارد. خداوند هم می‌سازد و هم می‌پروراند، بین خالقیت و آفریدگاری با ربوبیت و پروردگاری او رابطه وجود دارد. مشرکان می‌گویند: «لیقولّن الله»، آفریدگار ما خداست، اما بین آفریدگاری و پروردگاری فاصله است. اما در واقع؛ بین خالقیت و ربوبیت فاصله‌ای نیست. در آیه «کل شی هالک الا وجهه»، هالک بر وزن فاعل است، یعنی خداوند همین الان هالک است و اکنون محی الموتی است و هر لحظه می‌آفریند و می‌میراند و آفریدن پیوسته است.

سوال: نقطه قوت فلسفه صدرایی استفاده از منابع مختلف مانند: برهان، شهود، آیات و روایات می‌باشد و در مقابل؛ برخی نقطه ضعف فلسفه صدرایی را آمیختن حوزه‌های کلامی، شهودی و برهانی با همدیگر می‌دانند، یعنی به عبارتی، نقطه قوت، نقطه ضعف جلوه داده می‌شود. آیا این ایراد وارد است؟ این ایراد چگونه قابل حل است؟

  • پاسخ به سوال: ملاصدرا از همه فلسفه‌های پیشین و منابع شناختی بهره برده است. از مشاء، اشراق، عرفان و وحی بهره برده است. مهم‌ترین عامل تقدم هر فلسفه ای، شمول پذیری آن است و به میزان شمول پذیری، قدرت اقناع کنندگی افزایش می‌یابد. فلسفه صدرایی شمول‌پذیر و فراگیر است، چون نسبت به فلسفه‌های پیشین و منابع شناختی شمول پذیرتر است و اقناع کنندگی بیشتری دارد، پس متقدم است. لذا، متعالی بودن و برتر بودن حکمت متعالیه برگرفته از شمول پذیری آن است و ملاصدرا نیز صدرالمتألهین والفلاسفه است.
  • آیا ضعف مطرح شده، یعنی التقاط حوزه‌های مختلف شناختی وارد است؟ یعنی التقاط در حوزه‌ها رخ داده است؟ ابتدا باید گفت که، منظور از التقاط چیست؟ آیا التقاط خوب است یا بد؟ آیا در هر پدیده، در صورت تغایر در روش‌ها، التقاط بد رخ می‌دهد؟ در توضیح می توان گفت: التقاط یعنی ترکیب و رشد عقلانی به واسطه ترکیب است.  در آیه «هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون»، «یعلمون» یعنی علم ورزی می‌کنند و «لا یعلمون» یعنی علم ورزی نمی‌کنند. لازمه علم ورزی، ترکیب است و لازمه تفکر، علم ورزی است، یعنی با ترکیب، علم ورزی به وجود می‌آید و با علم ورزی، تفکر حاصل می‌گردد. لذا، التقاط وقتی نادرست است که التقاط روش شناختی باشد و روش عقلانی با تجربی و شهودی خلط گردد، اما اگر روش‌ها خلط نگردیده و همگون سازی شکل گیرد، مشکلی در پی نخواهد داشت.

    سازگاری و نسبت بین روش‌ها و منابع شناختی در فلسفه صدرایی
  • حلقه مفقوده بعدی در فلسفه صدرایی، بی توجهی به نسبت روش‌های مختلف استفاده شده در فلسفه وی است.  ملاصدرا روش فلسفی را می‌شناسد، ساختارهای برهانی را می‌داند، کتاب منطق دارد و از استدلال‌های برهانی بهره می‌برد، اما در کنار استدلال، از گزاره‌های غیر برهانی هم استفاده کرده است. لذا باید بررسی گردد که آیا ملاصدرا از روش‌های ناهمگون استفاده کرده یا سازگاری بین روش‌هایی ایجاد نموده است، که قبلاً به طور ناسازگار و موازی بودند و وی توانسته بین روش‌ها همگون سازی ایجاد نماید.
  • اگر فرض این باشد که یکی از عناصر فلسفه صدرا این بوده باشد که روش‌ها با هم ناسازگاری ندارند و وی به همگون سازی آنها پرداخته است، مشکل حل خواهد شد. یعنی زمانی که از اصالت وجود، اشتراک وجود و تشکیک وجود بحث می‌کنیم که بنیان اصلی فلسفه وی بوده است، می بایست خود را در منابع و روش‌های شناخت نشان دهد، یعنی باید بتواند در بنیان‌های فوق بین روش‌های عقلانی، شهودی، وحیانی و کلامی همگون سازی کرده و اشتراک بین آنها را برجسته سازد. لذا اگر ملاصدرا همه روش‌ها را با برهان سازگار کند، مشکلی پیش نمی‌آید. بنابراین، اگر بتوانیم بر اساس بنیادهای فلسفی ملاصدرا بین روش‌ها و منابع شناختی سازگاری ایجاد کنیم، توانسته‌ایم نوآوری بی‌نظیری در جهان فلسفه و تفکر به وجود آوریم.

    برخی اشکالات وارد شده به روش فلسفی ملاصدرا

برخی گویند اگر در فلسفه صدرایی، در کنار استدلال؛ شهود و کلام مطرح شده باشد، باید با شهود و کلام، استدلال صورت گرفته باشد نه استشهاد؛ چرا که در این صورت منبع و منشاء یکی خواهد گردید.

گروهی نیز، ایراد دیگری وارد می‌کنند و می‌گویند: صدرا کارش استدلال است، اما از شهود و کلام هم بهره برده و ذیل برهان قرار داده است و این توهین به کلام و قرآن است، چرا که در برابر سنت و قرآن باید تعبد داشت و تسلیم بود، نه اینکه آنها را ذیل برهان قرار داد، حتی اگر آموزه‌های کلامی مخالف برهان باشد. این استدلال را می‌آورند که منابع موازی هستند، اما قرآن و سنت تقدم دارد و برتر است. در این مواجهه؛ با ملاصدرا مخالفند نه با ابن سینا، چرا که مرکزیت وحی را خارج ساخته و به تفکر فلسفی و عقلانی هویت اولی بخشیده است.

سوال: خیلی از مسائلی که به طور تخصصی در فلسفه غرب بدان پرداخته شده است، مسائلی است که به دلیل غنای منابع و روش‌های شناختی در فلسفه اسلامی، هیچگاه مورد توجه جدی فلاسفه اسلامی قرار نگرفته است و موجب دغدغه ایشان نگردیده است. هرچند این مسائل که در غرب به آنها پرداخته شده، موجب رشد فلسفه غرب شده است و اکنون ما آنها را خلاء‌ها و حلقه‌های مفقوده فلسفه اسلامی می‌دانیم، در حالیکه، فلاسفه اسلامی به دلیل بهره‌مندی از آموزه‌های وحیانی، کلامی، شهودی، عرفانی و برهانی بدان مسائل توجه خاص ننموده‌اند، چون چنین دغدغه ای را احساس ننموده اند. حال سوال این است که؛ آیا فقر معرفتی ناشی از منابع و روشها در غرب، باعث توجه بیش از حد به برخی حوزه ها نشده است؟ آیا موارد بررسی شده در غرب، به واقع حلقه های مفقوده فلسفه اسلامی هستند و آن را با نافرجامی رو برو کرده اند؟