شيوۀ تربيتی

همانگونه كه اشاره شد شيوه تربيتي- اخلاقي استاد حق‌شناس از همان شاخصه‌هاي مكتب معرفتي ملاحسينقلي همداني و سلسله شاگردانِ وي برخودار بود. ايشان معتقد بود همه آنچه كه براي عمل لازم است در آموزه‌هاي اهل بيت آمده است. و نيازي به شيوه‌ها و نسخه‌های «مَن درآوردی» و سليقه‌ای نيست.

خصوصاً در مراحل عام سلوك، كه معمولاً اكثريت طالبان در همين مرحله و مرتبه هستند حتّي نيازمند به استاد سلوكي- به مفهوم خاصّ- آن نيز نيست بلكه صرف بهره‌مندي از آموزه‌هاي نوراني خاندانِ وحي كه از طريق عالمان دل‌آگاه و روشن ضمیر بيان مي‌شود كافي است و چه بسا بسياري از عطش‌ها براي يافتن استاد سلوكي و باريابيِ خاص به محضر استاد، عطش كاذب است نه برخواسته از ضرورت و نياز! به گفته استاد حق‌شناس، كسي كه هنوز در مرحله انجام واجبات و ترك محرّمات، متوقف است و از عهده اين مرتبه بر نيامده چه نيازي به استاد دارد؟»

استاد بارها با قرائت اين حديث شريف قدسي كه «اوليائي تحت ردائي لايعرفهم غيري» (بندگان برگزيدة من در زير رداء من پنهان هستند و جز من كسي آنها را نمي‌شناسد) يادآور مي‌شد آنگاه كه سالك پس از گذر از مراحل مقدّماتي، نياز واقعي به استاد پيدا كرد خداوند خود وليّ‌اش را به او مي‌نماياند و بندۀ خود را حيران و سرگردان نخواهد گذاشت.

به ياد دارم همين مضمون را در نخستين ديدار روح‌انگيزي كه با عارف كامل آيت الله سيدكمال موسوي شيرازي داشتم از ايشان شنيدم.

باري در مراحل مياني سلوك كه سالك داراي حالات خاصّ و احياناً برخي واردات قلبي مي‌شود نيازمند به هدايت و راهنمايي استادي كار آزموده است كه او را از متشبهات طريق زنهار دهد و بر « ميان بُرها » آگاه سازد و از كژ روي و كژ فهمي بازدارد. استاد در اين مرتبه، با احاطه اسمي بر « شاگرد » ، از استعداد و ظرفيت‌هاي دروني او كه اقتضاي «عين ثابت» ‌اش مي‌باشد آگاهي دارد و بر اساس همين آگاهي براي او دستورالعمل و يا به تعبيري «نسخه درمان» ارائه مي‌دهد.

تنها چيزي كه مي‌تواند اطمينان به اين «دستورالعمل‌ها و هدايت‌هاي سلوكیِ خاص » را برانگيزد همين «احاطه اسمي» استاد بر شاگردان خویش است.

«احاطه اسمي» ناظر به مراتب اسماء ، و دولت و برتري برخي از آنها بر برخي ديگر است. در اين تعريف ،«استاد» نسبت به شاگرد خويش، مظهر «اسم كلّي» و شاگرد، مظهر «اسم جزئي» است و اسم كلّي به مقتضاي دولت واحاطه بر «اسم جزئي» توانايي هدايت و تربيت آن را دارد. و از اين رو مي‌توان آشكارا رابطه «استاد» و «شاگرد» را در طول مدّتي كه رابطه استاد و شاگردی ميان آنان برقرار است، نوعي « رابطه ربوبي » دانست و استاد همچون مظهر «ربوبيّت» ، مسئوليت تربیت و پرورش «مربوبِ» خويش را بر عهده دارد. و دقيقاً به همين دليل است كه در نزد اهل معرفت، برخورداري از دو استادِ سلوكي بطور توأمان امكان‌ناپذير است و هيچ «استادي» وجود استاد ديگر را در فرايند تربيت سلوكیِ شاگرد خویش برنمي‌تابد. چرا كه يا نخستين استادي كه مسئوليت تربيت را بر عهده دارد از صلاحيت استادي يعني «احاطه اسمي» برخوردار است كه در اين صورت وجود استاد ديگر نه تنها نياز نيست بلكه مي‌تواند به اختلال و تعارض بيانجامد كه نتيجه آن چيزي جز سقوط و هلاكتِ سلوكيِ سالك (شاگرد) نيست. و اگر هم استادِ نخست در برخورداري از اين صلاحيّت، كاستي دارد در اين صورت خروج از تحت هدايت و تربيت او لازم و ضروري است چرا كه او ديگر «استاد» نيست!

به ياد دارم  زماني مرا توفيق آشنايي با استادي سترگ دست داد و از سُكر شهد مصاحبت‌اش چنان شد كه مصمّم شدم تا دست ارادت به سويش دراز كنم و اين در حالي بود  كه در پيوند پيروي استاد حقّ شناس بودم. آن عزيز شفيق‌تر از پدر كه همچنان خود را مسئول «شاگرد كمترين» اش مي‌ديد سخت زنهارم داد و نهی ام نمود، بگونه‌اي كه نه پيش از آن و نه پس از آن ، چنين شدت  نهي ای را از ایشان سراغ ندارم.

آيت الله حق‌شناس نمونه‌هايی از آسيب‌هايی كه از رهگذر نابرخورداري از استاد كامل، رهزنِ برخي سالكان شده است را يادآور مي‌شد . حقیر خود نيز شخصاً نمونه‌های بسياری از اين آسيب‌ديدگانِ معنوي را مشاهده كرده‌ام. "وهم‌زدگی" ، "توهم وصال و وصول به مقامامات معنوی" ، "خرافه‌گرایی" ، "اختلال رواني و عدم تعادل رفتاری" ، "پرده‌دری از اسرار بندگان خدا و تحقير آنان"، "شهرت طلبي و مردم فريبی در عين بی توجهی به برخي مظاهر مادّی دنيا"، "دلزدگی و سرخوردگي از سلوك معنوی و پس از آن دنياطلبیِ افراطی و استفادۀ كاسبكارانه از سابقه سلوكي و حالات خاصّ روحي خود "، دلزدگی و سرخوردگی از سلوك معنوي و نفی و ردّ كلّي سلوك عرفانی " و... از جمله آسيب‌هايی است كه خود شاهد مكرّر مبتلايان به آن بوده و هستم!

سالياني دور، عالمي اهل دل واقعه ای را در اين خصوص نقل كرد كه خود شاهد آن بود و متأسفانه هم اينك به دليل گذشت زمان طولانی و در دسترس نبودن يادداشتهايم، دقايقِِ آن واقعه را تمام و كمال به ياد ندارم امّا مضمون سخن آن بزرگ  را نقل مي‌كنم: «سالها پيش در شهر تبريز، شخصي از اهل ايمان، پس از مدتي سلوك معنوی، بدون بهره‌مندي از استاد كارآموزده، حالات روحی‌اش دگرگون گرديد و تحت تأثير پاره‌ای مشاهدات و دريافتهایِ درونی كه داشت به رفتارهايی نامتعارف دست مي‌زد و آنگاه كه ديگران به او اعتراض مي‌كردند، با بهره‌گيري از همان مشاهداتي كه داشت، پرده‌دَري مي‌كرد و اسراری از زندگی خصوصي معترضان را فاش مي‌ساخت. رفته رفته اين فرآيند شدّت مي‌گرفت تا آنكه در يكي از مشاهدات خود، مأموريت يافت تا خود را از بلندي به زمين پرتاب كند، در اين زمان بود كه حبّ نفس او مانع اجراي اين مأموريت گرديد. پس از چند بار تكرار آن مشاهده و سرباز زدن او از اقدام(پرتاب خود از بلندی) ، ناگهان صورتی كريه و شيطانی را مشاهده كرد كه پس از سرزنش او، برای هميشه از ديدگانش محو گرديد.» آن عالِم اهل دل، اين واقعه را كه خود مستقيماً شاهد آن بود ، شاهد مثالِ گرفتارآمدن به دام القائات شيطاني، در اثر دور افتادن از سلوك معنوی در مسير قُرب الهي و عمل به نسخه های مَن در آوردی می‌دانست.

آنچه که در روایات حضرات معصومین (ع) آمده تنها دستورالعملهایی هستند که بی هیچ چون و چرا برای هر کس در هر سطحی قابل عمل است. چرا که آن بزرگواران مظهر اسم جامعِ الهی اند و بر قَدر مشترک  ظرفیت ها و استعداد  انسانها آگاهی تامّ دارند. ولذا اعمال و اذکاری که مستند به آن حضرات می باشد از اثر و فایده عامّ  برخورداراست ومی توان به آن استناد و عمل نمود. 

بيماری « خود شیفتگی » و « سيری پنداری »

يكي از مهمترين آفات « سلوك معنوی » ، "سيری پنداری" ( تشبّع ) مي‌باشد. سلوك معنوي فرايندي زنجيره‌ وار است كه در عين حال كه هر مرتبه‌اي از آن نسبتِ پلكانی با مرتبة ديگر دارد و بدون طيّ مراحل و مراتب پيشين، وصول به «مراتبِ پسين» امكان‌پذير نيست ، كمالِ هر «مرتبة پيشين» در ورود به «مرتبة پسين» است. در صورتيكه سالك در يكي از مراتب و مراحلِ ميانه راه توقّف كرده و رحل اقامت افكند در عينِ برخورداري از كمال، ناقص و نارَس است و دستاورهاي معنوي او، غيردائمي و در معرض زوال قرار دارد. سالك آگاه و برخوردارِ از نظارت و هدايت استاد كار آزموده ، حتّي اگر به مراتب برتر و مقامات بالاترِ سلوك راه نيابد، از این امتیاز بس مهم بهره مند است که در اثر هدایت های استاد خویش ،بر خصوصيات مرتبه‌ای كه در آن قرار دارد، آگاه می باشد و لذا فريب حالات معنوي خود را نمي‌خورد و ميان «حال» و «مقام» خلط نمی‌كند و هماره از حالات و دستاوردهاي معنوي خود مراقبت كرده و نگران از دست رفتن و زوال آنهاست. از اين رو هيچگاه به نفس خود اطمينان نكرده و او را به خود وانمي‌گذارد. در چنين شرايطي باید سالك، با حفظ و تداوم حالت «مراقبه»، و «التجاء مستمّر» به پروردگار، به تعبير اهل معرفت، نفس خود را «متهمّ» بداند و آنرا در موضِع نقد و حسابرسیِ دائمی قرار دهد تا هيچگاه فرصت سيطره و تأثيرگذاري بر انسان را نيابد. چرا كه شيطان، دشمن قسم خورده‌ای است كه هر لحظه، در كار فريب انسان است و «سيری پنداریِ» سالك و اينكه گمان كند به آنچه كه دست يافته، دائمی و تضمين شده مي‌باشد بزرگترين عاملی است كه راه شيطان را بر درون می‌گشايد.

«سيري پنداري» موجب مي‌شود تا آدمي با اشتباه گرفتن و خلط «حالات زودگذر روحی» با «مقاماتِ پُردوام معنوی» اولاً به ركود و سكون مبتلا گردد و از تداومِ استكمالي سير بازماند و ثانياً از مراقبت و مواظبت بر آنچه كه دارد غفلت نموده و در نتيجه پس از زوال و نابودي آنها، همچنان آنها را باقي و پايدار ‌بپندارد و حال آنكه آنچه كه برايش باقي مانده، نه حقيقت، بلكه «پندار و توهّم حقيقت» است و از آنجا كه دست او از «حقيقت» تهی است ولی ادّعای آن وجود دارد، مبتلاي به بيماری ديگری مي‌شود، بيماري «عُجْب» (خود شیفتگی) و «توّهمِ خود برگزیده گی»! و آنگاه كه اين بيماری تداوم و توسعه يابد، به «رياء» و «فريب» خواهد انجاميد. و معلوم است كه ادامه اين سلسله به همين صورت مي‌تواند تا سقوط كامل و جای گرفتن در ولايت شيطان ادامه يابد! این افراد چه بسا با مشاهده برخی از حالات خوش معنوی در خود می پندارند که برگزیده و انتخاب شدۀ خداوند هستند و مراتب و مقاماتی را برای خویش ثابت شده می انگارند. وگاه نیز بر اساس همین پندار، در مسیر طلبِ علوّ وبرتری جویی در میان مردم (علوّا" فی الارض) و تظاهر به کرامت قرار می گیرند. و از همین رهگذر، چه بسا برخی افراد نیز در حقّ آنان چنین گمانی  بکنند. و همین ظنّ و گمان دیگران، بر« توّهم برگزیده گی» و بر دامنه ادّعاهایشان می افزاید.

رازِ تواضع و خاكساری صميمانه بسياری از اهل معرفت، همين است كه با الهام از آیه کریمه «إن الانسان علي نفسه بصيره» (انسان بر حالِ خود، آگاهیِ عميق دارد) ، هماره خود را در نسبت با ديگران در موضع «اتّهام» و «نقص» قرار مي‌دهند و لذا هيچگاه فرصتِ «برتری طلبی» را به نفس خود نمی‌دهند و دیگران را در عمل به وظایف ، موفق تر می دانند.

به منظور پيشگيری از بيماري «سيری پنداری» و «عُجب» است كه در پَس و همراه بسياری از عبادات و مناسك دينی همچون نماز، روزه و حج توصيه به استغفار شده تا بدينوسيله به كاستی‌های عمل توجه داده شود و نفس آدمی، همچنان در موضِع «بدهكار» باقي بماند و با بجای آوردن عبادات، هَوَس "برتری طلبي (استعلاء) بر خلق خدا"  و "توّهم برگزیده گی"  پيدا نكند.

به یاد دارم که سالی در عید رمضان، یکی از"نوسفران" که سخت تحت تأثیر حالات معنوی خود در ماه مبارک رمضان قرار گرفته بود ،به تکرار نزد استاد حقّ شناس می آمد وبا اشاره به آن حالات معنوی ، انتظار داشت بسی بیش ازآنچه داشت را به دست آرد وبه اصرار از استاد می خواست که گره گشایی نماید. استاد پس از آنکه چند بار او را زنهار داد و بر حفظ وسپاس آنچه که دارد ترغیب نمود، در برابر اصرارچندین باره اش برآشفت و با شدّت نهیب زد:«مگرچه کرده ای که جایزه ویژه از پروردگار طلب می کنی؟ همین قدر که لایق ات دانسته اند و در میهمانی الهی راهت داده اند باید شاکر باشی!»

آيت الله حق شناس كه خود «استادی استادديده» بود به شدّت بر خطر اين بيماری(سیری پنداری و توّهم خودبرگزیده گی) برای سالكان و مؤمنان هشدار مي‌داد. استاد در شرحي دقيق از سخن حضرت امير(ع) در نهج البلاغه، آثار اين بيماري را يادآور مي‌شد. سخن حضرت امير(ع) كه ایشان به تكرار آن را مي‌خواند و شرح مي‌كرد چنين است:

«قد أحيی عَقْله و أماتَ نفسه، حتّی دَقَّ جليلُه و لَطُفَ غليظه و بَرَق له لامعً كثيرُ البرق، فأبان له الطريق و سلك به السبيل و تدافعته الابواب الی باب السلامة و دارالإقامة، و ثبتَتْ رِجلاه بطمأنينة بَدنِه في قرارِ‌ الأمْنِ و الراحة، ذلك بما استعمل قلبه [نَفْسه] و أرْضی ربّه.»[1]

( [اميرمؤمنان در وصف سالكان إلي الله فرمود:] عقل خويش را زنده بداشت و نفس‌اش را [در فرمان عقل گذارد و آنرا در برابر عقل همچو] مُرده قرار داد.

[و آنچنان روح و قوای عقلانی بر قوای جسمانی و نفسانیِ وی سيطره و غلبه می‌يابند] بگونه‌ای كه بدن [و قوای ظاهری] او بَس نازك ( و از شدّتِ آن کاسته ) می‌شود و آنچه [ از تمايلات نفسانی‌اش ] غلظت و شدّت دارد، لطافت مي‌يابد.[2] و برايش [ از جهان ملکوت ] نوري پُر درخشش مي‌تابد. پس این نور، راه را بر او مي‌نماياند و او به مَدَد آن نور، مسير را [ با بصيرت تمام] می‌پيمايد. [ و دربهای ملكوت يكی پس از ديگری به رویش گشوده می‌شود.] و درب‌ها [ و مقامات ] او را به درب سلامت[3] [كه پيراسته از هر نقص و كاستي است] و به منزلگاهی كه در آن مي‌توان اقامت گزيد رهنمون مي‌سازند.[4] و به سبب آرامش بدن‌اش [كه در اثر نزديكي به روح و فرمانبری از عقل، از طغيان و سركشي به درآمده است] قدمهايش در قرارگاه امنيّت و آسايش، ثبات مي‌يابد[5]. و اين همه از آن روست كه او نفس خود را بكار گرفت[6] [ و نه اینکه نفس ، او را بکار گیرد.] و پروردگارِ خویش را راضی ساخت.»

استاد يادآور مي‌شد كه هر مرتبه‌اي از سلوك معنوي تا زمانيكه آدمي را صاحب «نفس مطمئنه» نسازد فاقد سلامت (پيراستگي از نقص) ، و زايل شدني است و از اين رو سالك نبايد فريب برخی از حالات خوشِ حاصل از اين مراتب را خورده و آنها را «مقام» و «ملكه» بپندارد و در آن مرتبه اقامت گزيند و از مراقبت آن غفلت نمايد.

چه بسا آدمي در موارد و مقاطعی خاصّ ، از رهگذرعبادات، اذكار و يا توسّلاتي كه دارد حالاتی پیدا کند و آنگاه اين حالات را نشانه‌ای از راهيابی به مقامي از مقامات معنوی بپندارد[7] و استقرار( تمكّن ) خود در آن مقام را دائمي بینگارد و همين موجب غفلتِ او از كاستی‌های خود و وسوسه‌هاي شيطان شده و اسباب سقوط اش را فراهم مي‌سازد . و در حاليكه گمان مي‌كند در اوجِ معنویت قرار دارد به حضيضِ دنیا طلبی و ارضای شهوات نفسانی سقوط مي‌كند.  فقط  وصول به مقام «فنای الهي» است كه «باب السلامة» و «دارالاقامة» مي‌باشد و در این مقام انسان به دليل برخورداری از «نفس مطمئنه» ، از گزند و آسيب وسوسه‌های شيطان و سركشي‌های نفس در أمان مي‌ماند و به تعبير استاد حق‌شناس، «آبی كُر خواهد شد كه لم ينجسّه شيء» ( یعنی همانطور که آبِ کُر با هیچ چیز آلوده نمی شود، چنین انسانی، به هيچیک از آلایه های دنیوی  آلوده نمی شود.)

ایشان به نقل ازآیت الله شاه آبادی می فرمود: شیطان، کلب مُعلَّم (سگ تعلیم یافته) خداوند است وآنان که به مقام قرب الهی راه میابند و آشنای حضرت حق می شوند از آزار و وسوسه شیطان مصون می مانند.(لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین)   و اين،‌جز برای انگشت شماری از انسانهای كامل و به بطور مشخص حضرات معصومین (ع) دست نمي‌دهد. در اين موارد معمولاً استاد حق شناس، با قرائت اين آية شريفه، ضرورت تلاشگری  و مجاهده مستمرّ انسان را مورد تأكيد قرار مي‌داد:

«يا ايها الانسان انّك كادحٌ الي ربّك كدحاً فملاقيه» (انشقاق/6)

به گفتة استاد، گاه احساس لذّتي كه انسان از عبادت خود مي‌كند، حجاب و مانع او خواهد بود. و يكي از مصاديق «حجاب‌هاي نوراني» همين است[8] و از اين رو هيچگاه نبايد «دوام مراقبه» را از دست داد. ايشان مي‌فرمود: «در همان زمان كه در محضر مرحوم آسيدعلي آقاحائري (مفسّر) از تربيت و تعليم‌اش بهره‌مند بودم، اصرار داشتم تا معناي دقيق «مراقبه» را بيابم. از اين رو هر آنچه را كه از معناي مراقبه تا آن زمان آموخته بودم عمل كردم و مدتی نيز روزه سكوت گرفتم بگونه‌ای كه در موارد ضروري نيز زبانِ اشاره را جايگزين كلام نمودم. تا اينكه يك شب مشاهده كردم که از نقطه‌اي خاصّ در آسمان، باران به سويم مي‌بارد و من نيز توجه تام به آن نقطه دارم ، ناگهان كسی از پشت سَر مرا به نام صدا زد و گفت : عبدالکریم ، من در كمتر از يك لحظه نيم نگاهی به سوی صاحب صدا كردم ، كسی را نديدم و لذا فوراً دوباره توجهم را به آن نقطه از آسمان معطوف داشتم، باران امّا ديگر نمي‌باريد. و بدين‌سان خواستند به من بفهمانند: «مراقبه، يعني دوام توجه به مبدأ فيض».

يك لحظه تو غافل از آن شاه نباشی                         شايد نظري كند، تو آگاه نباشی

همچنین از مرحوم آقا سید علی حایری نقل می فرمود: « سالک با تمام دقت و مراقبتی که در طول روز می کند باز درآخر روزمشاهده می کند حجاب رقیقی ، قلب اورا فرا گرفته که باید با استغفار آن را مرتفع سازد.»

تواضع و فروتنی صميمانه استاد حق‌شناس به همراه ظاهر فوق‌العاده ساده و بي‌پيرايه، و عدم كمترين تظاهر به حالاتِ معنوي ، همگی نشانه‌های گويا از اين بود كه استاد، خود بيش و پيش از همه تمام آنچه را كه مي‌گفت به نيكي شاگردي كرده بود.

گرچه سالك هيچگاه نبايد مراقبت را از دست دهد و از شيطان و نفس غفلت ورزد ليك پس از مدتي مجاهدت ، به نوعي «اطمينانِ نسبی» دست مي‌يابد و طبعاً به دليل برخورداری از پاره‌ای مَلَكات و دستيابي به مهارتهای معنوی، ديگر از آن دشواريهای اوايل سلوك خبري نيست[9]

استاد مي‌فرمود: در مراتبی از سلوك چه بسا سالك بي‌نياز از «استاد» مي‌شود و خداوند خود تربيت و هدايت او را بر عهده مي‌گيرد و خوب و بد طريق را به او مي‌نماياند.

چنانكه خداوند مي‌فرمايد«اتقّوا الله و يعلّمكم الله»[10] (تقوا پيشه كنيد تا خداوند شما را آگاه سازد). «من يتق الله يجعل له فرقاناً» (هر كس تقواي الهي پيشه كند خداوند برايش معيار شناخت قرار مي‌دهد). «من يتق الله يجعل له مخرجاً»[11] (هر كس تقواي الهي پيشه نمايد خداوند برايش برون رفت [از تاريكي] قرار مي‌دهد.).»

با آنكه استاد حق‌شناس به شدّت «كتوم» بود و سخت از هرگونه تظاهر پرهيز مي‌كرد امّا بارها اين را دريافتم كه ايشان خود نمونه‌اي از همين سالكاني بود كه خداوند تربيت آنها را بر عهده گرفته است. بطوریکه مهمترین مقاطع و فرازهای زنده گی اش همچون ورود به طلبگی ، انتخاب استاد ، ازدواج ، مهاجرت برای ادامه تحصیل و... محصول همین تدبیرخاص ربوبی بود. زماني از ايشان در مورد «ذكر يونسيه» (لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين) كه از مشهورات التزامات اهل سلوك، خصوصاً در طريقة پيروان مرحوم ملا حسينقلي همداني است سؤال نمودم، ايشان بر آن بسيار تأكيد نمود و افزود: «بر توكّلِ سالك مي‌افزايد.» آنگاه به اتكای لطف خاصّ و ويژه‌ای كه از  او سراغ داشتم پرسيدم؛ «آيا شما خود روزانه بر اين ذكر مداومت داريد؟» تأملّي كردند و در حاليكه لبخندي بر لب داشتند فرمودند: «من با پروردگارم رفيق‌ام»

«استاد» با استناد به اين حديث شريف نبوي(ص) كه «أدّبني ربّي احسن تأديباً» (پروردگارم مرا به بهترين شكلي تربيت نمود) پيامبر ختمي(ص) را نمونة كامل «تربيت يافتگان الهي» مي‌دانست، با اين تفاوت كه «ربّ» پيامبر، «الله» بود كه «ربّ جامع» است و ديگران در تحت تربيت ارباب (اسماء) جزئي‌تر قرار مي‌گيرند.

گاه نيز استاد اين حديث شيرين و دلنشين را به عنوان شاهدی بر اينكه ساير سالكان الی الله نيز مي‌توانند در برخي مراحل، از تربيت مستقيم الهي برخوردار شوند قرائت مي‌نمود:

«تضرّع بالاسحار الي عالم الأسرار انّ الله تبارك تعالي يعرّفك عيوب نفسك» (سحرگاهان به پيشگاه داناي رازها زاري كن، بي‌ترديد خداي بزرگ كاستي‌هاي درون‌ات را به تو مي‌شناساند) .از اين رو در نگاه استاد حق‌شناس، «سحرخيزي» از لوازم قطعي و ترديد ناپذير «سلوك» بود. و آن را نخستين قدم جدي در سلوك مي‌دانست واز آیت الله بروجردی نقل می فرمود که برای سالک ، بالاترین « ذکر» نماز شب است ونیز هماره اين حديث شريف امام عسگري(ع) را قرائت مي‌فرمود:

«الوصول الي الله سفر لايمكن إلا بامتطاء الليل» (رسيدن به خدا، سفري است كه جز با سوارشدن بر مركب راهوار شب حاصل نمي‌شود). بارها ابراز عشق ايشان به سحرخيزي و خلوت با خداوند در دل شب را در قالب عبارات و تعبيرات مختلف شاهد بودم. بسا با چشماني اشك‌بار و با اشاره به مضمون برخي روايات مي‌فرمود: «دروغ است كسي ادعاي عشق الهي كند و خلوت سخن گفتن و معاشقه با او را درنیمه شب از دست بدهد.» و مي‌افزود: «چگونه مي‌توان شب را به تمامي خوابيد؟ ما با خدا بسيار كار داريم!» و گاه نيز سخن مرحوم آيت الله شيخ محمدحسين اصفهاني(كمپاني) را تكرار مي‌كرد: «تمام 24 ساعت را به عشق ساعتي كه در سحر با پروردگار سخن می گويم سپری مي‌كنم.»

راي رفع كسالت در وقت سحر و ايجاد نشاط و شادابي براي عبادت توصيه مي‌فرمود:« آنگاه كه از خواب برمي‌خيزيد طعام يا ميوة مختصري تناول كنيد.» و به نقل از استاد خويش آیت الله شاه آبادی مي‌ افزود: «اصل سحرخيزی و درك اين ساعت از نيمه شب موضوعيت دارد لذا اگر گاهي حال عبادت نداريد صرف «بيدار خوابی» (تعبيري كه معمولاً استاد براي بيدار ماندن در سحر بكار مي‌بردند)‌مطلوب است حتّي اگر بكار ديگری غير از عبادت (مثل مطالعه) مشغول شويد.»

ايشان خود گاه به شيوه استادشان آيت الله العظمي بروجردي، بخشي از وقت سحر را به مطالعه اختصاص مي‌داد و آنگاه بخش آخر كه به فجر متصل مي‌گرديد را به عبادت مي‌پرداخت.

ایشان علاوه بر سحرخیزی، «نماز اوّل وقت» و ترجيحاً «نماز جماعت» را براي عموم افراد، نقطه «عزيمت» مي‌دانست و بر آن ، به جدّ اصرار داشت. و لذا همگان را بر آن توصيه نمود و بارها مي‌فرمود:«من تضمين مي‌كنم كه تداوم در محافظت بر نماز اوّل وقت، گره‌گشای عقده‌ها و مشكلات است.» و خاطرات فراواني را از تأثير اين تحفّظ و تداوم، نقل مي‌نمود كه خود آنها را «كرامات نماز اوّل وقت» و گاه «آثار توسّل به نماز اوّل وقت» مي‌ناميد. و از جمله مي‌فرمود:

«در جواني، روزی به حمام رفتم، امّا آنگاه كه زيردوش قرار گرفتم حتّی يك قطره آب نيز نيامد، مدّتی به اين صورت گذشت و من به شدت نگران وارد شدن وقت نماز و از دست رفتن فضيلت اوّل وقت شدم. در همان لحظه به ذهنم رسيد كه در احاديث وارد شده است كه كسي كه در محافظت از نماز جدّی باشد، نماز نيز او را دعا مي‌كند (حَفَظتني حَفَظَك الله) لذا بلافاصله به نماز اوّل وقت متوسل شدم و خواستم كه نگذارد اين توفيق از من سلب گردد، به يكباره آب فراواني با فشار از دوش خارج شد و تا آخرين جزء بدن‌ام را شستم و آنگاه به يكباره آب قطع گرديد و من از حمام خارج شدم. در هنگام خروج، صاحب حمّام كه ورود مرا نديده بود گفت: شما كی وارد شديد؟ مگر نمی‌دانيد مدتی است آب قطع شده؟ چگونه خود را شستيد؟! من فقط لبخندی زدم و به سكوت گذراندم! و او همچنان شگفت‌زده در قبول پول حمام ترديد داشت!»


منابع:

[1] . نهج البلاغه- خطبة220.

[2] . بدون كمترين پرگوئي، لبّ تمام مقامات و مراتب عرفاني در اين چند سطرِ كلام امير(ع) گرد آمده است و هر كلمة آن دريايي از معنا را نهفته دارد. حضرت استاد حق‌شناس در بيان لطائف و دقايق اين خطبه، به خصوص بر عبارت «دقّ جليلُه و لطف غليظُه» (كه ايشان ترجيح مي‌داد، دو فعل «دَقّ» و «لطف» بصورت مجهول قرائت شود) تأكيد ويژه‌اي داشت و فهم عميق آن را جز با درك شهودي و بهره‌مندي از تجربة شخصي‌اي كه بر آمده از مقام نورانيّت و مراتب معنوي سالك مي‌باشد، امكان‌پذير نمي‌دانست و از اين رو بارها اشاره مي‌كردند كه يكي از راههاي شناخت و سنجش ميزان راستيِ مدعيّان معرفت و درستيِ مدّعايشان، توانايي بر توصيف و تفسير دقيق اين فراز كلام امير(ع) است. استاد مي‌افزود: شارحان نهج البلاغه نيز معمولاً در برابر اين جمله، بَس ناتوان جلوه نموده‌اند و نتوانسته‌اند آنگونه كه بايد و شايد از پَس شرح آن بَرآيند و فقط برخي از آنان همچون جناب ابن ميثم بحراني (ره) به اشارتي بَسنده كرده و نشان داده‌اند كه از آن درك شهودي بي‌بهره نيستند. از اين رو، شرح ابن ميثم بر نهج البلاغه از زمره شروح مورد توجه استاد بود.

ابن ميثم بحرانی در شرح خود بر نهج البلاغه پس از اشاره به معناي «لطف غليظه» و اينكه منظور از آن لطافت يافتن قواي نفساني است مي‌گويد: «... و لطف بلطف ذلك ماغلظ من جوهر النفس بالهيئات البدنية المكتسبة من متابعة النفس الامّارة بالسوء كلطف المرآة بالصّقال حتّي يصير ذلك اللطف مسببّاً لاتّصالها بعالَمها و استشراقها بأنوارٍ مِن الملأ الاعلی» (شرح ابن ميثم بحراني/ج4/ص53/ ذيل خطبه211)

[3] . معلوم مي‌شود كه تا پيش از رسيدن به اين مرتبه، سالك در معرض خطر زوال و سقوط قرار دارد. و در هيچيك از اين مراتب نبايد اقامت گزيد. استاد حق‌شناس(ره) در برخي اشارات خود، پاره‌اي از شطحيات صادر شده از برخي عارفان را ناشي از همين «اقامتِ زودرَس» و نقص در سلوك مي‌دانست.

[4] . نكتة بس دقيق آنكه در كلام حضرت امير(ع) (تدافعته الابواب الي باب السلامة...)، «الابواب» فاعلِ «تدافعته» قرار گرفته است. يعني در سلوك معنوي، هر مرتبه از مراتب پيشين، موصِل و رساننده به مراتب پسین می باشند تا به مرتبه ای که می توان  در آن اقامت گزيد، برسد.  نتيجه اینکه: وصول به هيچيك از مراتب برتر معنوي بدون گذر از مراتب پيشين و اداي حقّ آن مراتب امكان‌پذير نيست. و آنچه كه در مورد تفاوت مراتب سير میان «سالک مجذوب» و « مجذوب سالك » گفته شده هرگز به معنای مستثنی بودن مجذوب سالک از طی مراحل نیست بلکه او  نيز ناگزير از طيّ تمام مراتب پيشين مي‌باشد، اما با سرعت بيشتر. بر همين اساس هرگونه "طفره"( حرکت جهشی ) در طيّ اين مراتب و ابواب ، ناممكن شمرده شده است.

[5] . «بطمأنينة بَدنِه» (به سبب آرامش بدن‌اش)؛ نشان از تأثير متقابل روح و جسم در يكديگر دارد. استاد حق‌شناس بارها با اشاره به اينكه «بدن»، مركب روح است سفارش مي‌كردند كه نبايد و نمي‌توان آنرا مورد بي‌توجهي قرار داد. همانطور كه هماره با يادآوري پيوند وثيق ميان دنيا و آخرت، از مذمّت‌گوييِ خام نسبت به دنيا بر حذر مي‌داشت و كلام حضرت امير(ع) را به ياد مي‌آورد كه: «الدنيا متجر اولياء الله و مهبط وحي الله» (دنيا تجارت خانة دوستان خداوند و فرودگاه وحي الهي است).

وگاه به همين مناسبت ذكر خيري از مرحوم آقاشيخ عبدالحسين جاودان (فرزند مرحوم آقاشيخ مرتضي زاهد و پدر عالم عامل حضرت حجت الاسلام و المسلمين شيخ محمد جاودان (حفظه الله و ابقاه)) مي‌كرد و مي‌فرمود: «پدر آقاي جاودان، بسيار اهل رجاء بود و هميشه به من مي‌گفت: «آقاي ميرزا، براي چه بخواهيم زودتر از اين دنيا برويم، اينجا تجارتخانة ماست، تا مي‌توانيم بايد از اين فرصتِ محدود استفاده كنيم. زمان زنده‌گي در جهان آخرت بسيار نامحدود است، ولي زمان تجارت در اين دنيا براي زنده‌گي بهتر در آخرت، محدود است.»

[6] . در نسخ نهج البلاغه، اين فقره از خطبه، به دوگونه ضبط شده است:

الف) «ذلك بما استعمل نَفْسه» (از آن روست كه او نفس خود را بكار گرفت) بدين معنا كه «با تسلط بر نفس و بكارگيري آن در راستاي تدبيرات عقل، به اين مقام رسيده است»

ب) «ذلك بما استعمل قلبه» (از آن روست كه او قلب خود را بكار گرفت). كنايه از اينكه «وصول به اين مقام به دليل آن است كه او به مقتضاي هدايتها و شناختهاي قلبي خود عمل نمود.» اين هر دو عبارت مي‌تواند صحيح باشد و تفاوتي در اصل معنا و پيام مورد نظر ايجاد نمي‌كنند. امّا آيت الله حق‌شناس(ره) معمولاً به صورت اوّل (بما استعمل نفسه) قرائت مي‌كرد و آنرا با فقرات پيشين خطبه، به خصوص عبارت «دقّ جليله و لطف غليظه» متناسب‌تر مي‌دانست و تأكيد مي‌فرمود: «با مهار نفس است كه مي‌توان رضايت پروردگار را تحصيل نمود.»

[7] . به ياد دارم بزرگي از اهل معرفت نقل مي‌كرد:‌شخصي در همان بدايت سلوك به گاه سحر، وضو ساخت و از وضوي او نوري درخشان ساطع گرديد و او كه در اين وادي بسيار خام مي‌نمود آن نور را تجلّي خاصّ الهي و نشانه‌اي از وصول به مقامات! پنداشت پس به سجده افتادو حال آنكه آن «نور» فقط ظهور باطن وضوي خالصانة او در سحرگاه، به مصداق «الوضوء نور» بود و نه چيزي بيشتر! لذا هيچ نتيجة كلّي نمي‌توان از آن گرفت و نبايد چنين مواردي را به حساب كرامت و يا صاحب مقام بودنِ او گذارد و چه بسيار انسانهاي مؤمن و خداجويي كه برايشان چنين اتفاقي رخ نمي‌دهد و حتّي در تمام عمر خویش يكبار چنين مشاهده‌اي نمی کنند امّا در مراتبي بس برتر قرار دارند.

[8] . ايشان در همين زمينه نمونه‌هايي را بيان مي‌كرد و از جمله به روايتي اشاره مي‌نمود كه بر اساس آن سالكي از بني‌اسرائيل، در نزد حضرت موسي(ع) از ناكامي‌هاي خود در سلوك گلايه مي‌كند و آنگاه كه موسي(ع) آنرا با خداوند باز مي‌گويد، پاسخ مي‌شنود: «او از سحرخيزي خود لذّت مي‌برد و همين مانع اوست».

[9] . استاد حق‌شناس مي‌فرمود: وسوسه‌ها و خطورات ذهن در تمام دوران سلوك همراه سالك بوده و از او جدا نمي‌شود ولي در مراتب بالا، بصورت گذرا و بي‌اثر خواهند شد.

[10] . بقره(2)/282.

[11] . طلاق(65)/2.