بحث وجود و ماهیت در فلسفه اسلامی تلاش برای شناخت وجود در وضعیت خاص است، فلسفه اگزیستانسیالیست و فلسفه هایدگر نیز وجود را در وضعیت خاص میبیند مانند وجود در وضعیت زمان.
ویژگیهای وجود خاص:

  1. وجود خاص باید مبنی بر امر بدیهی باشد و بر پایه ادراک بین الاذهانی باشد. برخی فلاسفه زمان و مکان را بین الاذهانی گرفته اند، در حالیکه این امور وجود را از گستردگی خارج میکند.
  2. وضعیت خاص باید بتواند راهی از ساحت وجود شناختی به ساحتهای زندگی بگشاید و از حوزه هستها و بودن ها به حوزه بایدها نظیر اخلاق، دین و قوانین حرکت کرده و بن بست گشایی کند.  

وجود در موقعیت زمان، مشکل مسائل گذشته، حال و آینده را حل میکند، اما بن بستهای اخلاقی و معرفت شناسی مبتنی بر وجود را حل نمی کند. مکان و زمان با تفکر فلسفی منافات دارد، چرا که تفکر فلسفی لازمه اش عدم پیش داوری است و محدودیت را نمی پذیرد، در حالیکه مکان و زمان محدودیت ایجاد می کنند، لذا وضعیت خاص باید از جنس وجود و بن بست شکن باشد و تنها در صورت معرفی وضعیت خاص، بعنوان وضعیت در نسبت با دیگری، چنین ویژگی ای دارد ومشکل حل میگردد و محدودیت در موجودات مادی و غیر مادی ندارد، چنانکه زمان فقط برای موجودات مادی است.
وضعیت خاص؛ ویژگی ترکیبی دارد و از پیوستهای خود خبر میدهد و پیوستهای شبکه ای و انبوهی را شامل میشود.
وضعیت خاص، ویژگی فراروندگی و پساروندگی دارد، لذا درک انسان از موجودات دیگری که در نسبت با آنها قرار میگیرد، فرارونده است و درکش پسانگرانه و فرانگرانه است، زیرا هر موجودی در خود توقف ندارد، بلکه دارای پیوستهایی می باشد. لذا درک انسان ترکیبی است. پسانگری ناظر بر پیوستهاست و درک نقطه ای نیست، بلکه پیوستها در شناخت مطرح می شود.
شناخت نقطه ای، آغاز شناخت است که باید منتهی به شناخت پیوستها گردد، تا از شناخت ناقص جلوگیری شود. درک نقطه ای مختص موجودات غیر انسان است، اما انسان شناخت ترکیبی دارد.
تعقل انسان، عقل استعدادی پسانگرانه و ترکیبی است و تعقل سایر موجودات، صفات ذاتی آن مرتبه است، شناخت ترکیبی به مرتبه وجودی انسان اختصاص دارد، لذا نباید به شناختهای نخستین بسنده کند، بلکه باید ادراکات ترکیبی و اشتدادی داشته باشد.
معرفت باید عینی باشد و قابلیت صدق عینی هم داشته باشد و شناخت امر واقع و عینی، به همراه پیوستهای عینی صورت میگیرد و تاخیر و تأخر در شناخت، به معنای غیر بودن آن نیست، لذا در معقول ثانی نباید، ماهیت شناخت با ماهیت شناخت در معقول اول متفاوت باشد و در واقع معقول ثانی همای پیوستهای عینی معقول اول است.
معقول اول موضوع پیوستهاست و پیوستها، معقول ثانی و ادراکات بعدی هستند و تفاوتی بین آنها نیست و هر دو از عین صحبت میکنند. معقول اول، را معقول تبادری و معقول ثانی را معقول تدبری و ترکیبی و پیوستها گویند.
امر واقع را، وجود در موقعیت خاص و در موقعیت نسبت گویند.  
شناخت، شناخت عینی و فرآیندی و علم ورزانه است.
معلوم تبادری در اشخاصی مختلف، متفاوت میباشد. معلوم تبادری، در روشهای تجربی، عقلی، شهودی و وحیانی دارای مراتب مختلف است و در واقع همان معقول اول است که در افراد مختلف، دارای مراتب مختلف اند و در واقع پیوستهای معقول اول اند، چرا که معقول اول، آغاز شناخت است.  
قدرت انسان در ادراک و شناخت، ترکیب پذیری است، که از دل چندگانه ها، یگانگی را کشف میکند و قدم در مسیر توحیدی میگذارد و در واقع شناخت انسان، فرآیندی، پویشی و استعدادی است.
معقول اوّل یا تبادری، صدق انطباقی در پی دارد و معقول ثانی فلسفی یا تدبری، صدق انسجامی در پی دارد.

سؤال این است که، آیا شناخت عقلانی که ماهیت داوری ندارد و حالت اکتشافی دارد، نباید تولید ارزش کند، لذا هستها از بایدها جداست، پس ارزشها چه ربطی با هست ها دارد؟


✅ در پاسخ باید گفت: در حالت شناخت بسيط، اکشافی بوده و تولید ارزش نمی باشد، اما اگر شناخت در وضعیت خاص و در نسبت با دیگری باشد، شناخت کامل ایجاد می شود، چرا که شناخت با پیوستهایش حاصل میشود و همه این شناختها وجودی بوده و چنین شناختی زاینده بایدها و ارزشهاست. شناختی که در وضعیت خاص و در نسبت با دیگری شکل می گیرد. چنین نوع از شناخت و شناخت حقوق، زاینده ارزشهاست.