خلاصه جلسات چهارم تا پایانی سلسله جلسات مرزها و معیارهای دینداری و بی  دینی به شرح ذیل و فایل های صوتی جلسات نیز  در پایان متن به ترتیب تقدیم می شود:

 جلسه چهارم :

جنگ مقدس!!

این جنگ مقدس که در غرب متأسفانه با بهانه‌هایی که از برخی مسلمانان به‌دست ‌آورده اند، ننگش را گردن ما می‌اندازند. این اصطلاح برآمده از خودشان است. جنگ مقدس چیزی است که مسیحیت قرون وسطایی در برابر مسلمانان ابداعش کرد. مسیحیان را برای ورود به میدان جنگ تحریک و تهییج می‌کردند. با این عنوان که بر بهشت از یکدیگر سبقت بگیرند. خود مسیحیان با هم جنگ‌های خونینی در اروپا مشهور به جنگ‌های سی‌ساله در آلمان و در اروپا بین مسیحیان و بین کاتولیک‌ها با پروتستان‌ها درگرفت. و چقدر عالم مسیحی، الهیات و مفسر تورات کشته شده که خودشان به آنها شهدا می‌گویند. از هر دو طرف کشته شده فقط به عنوان تکلیف و وظیفه دینی برای همان تقرب و جالب است.

به نام دین هم را آتش می زنند در قلب اروپا . یکی می سوزاند و یکی سوخته می شود ! آنکه می سوزد می گوید : من جز ذکر خدا چیزی برای گفتن ندارم و با ذکر خدا می‌سوزد. و دیگری با ذکر خدا می‌سوزاند! حال در این میان تکلیف مردم و عامه دینداران چیست؟ چه باید کرد؟ چه راهی وجود دارد؟ در اینجا دو پرسش اساسی مطرح می‌شود:

1. اول اینکه چرا این اتفاق در بستر دین می‌افتد؟در ذیل دینی که به تعبیر قرآن کریم «لما یحییکم» حیات‌بخش است این اتفاقات می‌افتد و این اشتباهات رخ می‌دهد چرا؟

2. حالا تکلیف ناظر سوم چیست؟ باید از کدام‌یک طرف‌داری کند؟

در روز عاشورا هم نمونه مکالمه هایی که از هر دو طرف هست موجود است که به برخی اشاره می کنیم ...

با تمام تحولاتی که در مسیحیت هست اما باز هم به خاطر تقرب خدا آدم می‌کشند. مانند اتفاقات در نروژ.

 

 

 

جلسه پنجم:

عناصر هویت‌بخش دموکراسی چیزی نیست که مربوط به جهان مدرن باشد، چیزی است که در ذات انسان نهفته است. ذات انسان چیست؟ انتخاب، اختیار همان مبنای دموکراسی است. منتها حالا که ادیان هم در راستای پاسخگویی به نیازهای فطری انسان آمده‌اند و آنها هم بدون تردید از صدر (ریشه) تا ساقه برمبنای دموکراسی هستند. ذره‌ای و جزئی را در حقیقت دین پیدا نمی‌کنید که مبتنی‌بر دموکراسی به مفهوم آن عناصر اصلی نباشد. البته انسان مثل همین حقیقت غافل بوده و بعد توجه پیدا کرده و چیزی هم که در دایرة تجربیات بشری هست روش‌های دموکراتیک است.

. جهل و جهالت در قران و در فرهنگ دینی ما و در ادبیات کتاب و سنت در برابر علم نیست. وقتی که علم خود را مطلق کنیم و احتمال خطا در آن ندهیم مبتلای به جهالت شده ایم. بنابراین جهالت به معنای بستن راه و اطلاق‌بخشیدن به دانسته‌ها است. لذا همیشه همراه با علم است. برای همین است که جهالت نقطة مقابل علم نیست، همراه علم است و ملازم با علم است. انسان یک نیمه علمی دارد، جهالت از همین علم است که بیرون می‌آید. همانطور که جهل، مرکب و بسیط دارد علم هم مرکب و بسیط دارد.

در مقابل امام حسین (ع)، چیزی که امام را از پا در آورد و امام را کشت، جهالت بود. عمر سعد، شمربن ذی‌الجوشن، ابن زیاد، یزید، اینها هیچ‌کدام نبودند، چیزی که امام را کشت، جهالت آن گروه از مردم بود که باعث شد شمر، شمر بشود.

 

 

جلسه ششم:

در قرآن‌کریم تعابیری وجود دارد که مضمون آن  دعوت به علم‌ورزی است نه عالم شدن. بین عالم شدن و علم‌ورزی فرق است. عالم شدن یعنی به چیزی که آگاهی ندارید، آگاهی پیدا کنید. معمولاً هم انتظار نمی‌رود انسان به چیزی که هیچ آگاهی ندارند، آگاهی پیدا کرده و عالم شود. دراین موارد باید دیگران را آگاه نمود نه اینکه ایشان را توبیخ کرد که چرا آگاه و عالم نیستید؟ ولی در بسیاری از آیات قرآن توبیخ و ملامت می کند که چرا علم‌ورزی نمی کنید؟

اراده چیست؟

در جهان هستی هرگزبه‌هیچ‌وجه اجبار وجود ندارد.خداوند عزیر برتر و فراتر از آن است که چیزی یا کسی را مجبور کند. حقیقت وجود با جبر و تحمیل سازگار نیست. " اراده . " اختیار " هردو به یک معنا نیستند. همانطور که " اجبار " و اکراه " هم با هم تفاوت دارند.

. انتخاب وقتی معنا پیدا می‌کند که آگاهی دوم باشد. زمانی که من چیزی را می‌دانم و علاوه بر آن می دانم که:

1. احتمال خطا در دانسته من وجود دارد.

2. و نیز می دانم که چون وجود من ناقص و محدود است پس هماره  دانسته هایم نیز ناقص است لذا ناگزیراز شنیدن و بهره مندی ازسخن دیگران و نقد مستمر دانسته های خود می‌باشم.

زمانی که سخن دیگران را می‌شنوم بر گزینه‌های مختلف آگاهی می یابم. سپس می‌توانم از ترکیب اینها به یک جمع‌بندی نهایی برسم که من را برای انتخاب و تصمیم گیری آماده می‌کند. این همان علم مرکب " و آگاهی  درجه 2 است که از آن سخت گفتیم.

یکی از آفت‌های دوران جوانی غلبه اراده بر اختیار است. می بینید این روزها جریان موسوم به  داعش و کسانی که با انگیزه به این گروه پیوسته‌اند. اینها همگی بمب اراده هستند. این آفتی است که تمام انسان‌ها را به خصوص جوان‌ها را تهدید می‌کند،‌باید مواظب بود بذر اختیار و فراآگاهی را باید در جوانی در خود کاشت. در غیر این‌صورت حتی اگر شما دانشمند هم بشوید دریغ از ذره‌ای فراآگاهی و تفکر . و اگر بمب اراده هم شوید که کوه را از جایش تکان می دهد ولی دریغ از اندکی اختیار. و انتخاب !  یک مقلد محض و یک ماشین پرقدرت !

بنی امیه به مردم برای ایمان ورزی و آموزش های دینی آزادی کامل داده بودندو مردم آزاد بودند هرمقدار که می خواهند در مورد توحید ، عبادت ، شعائر واحکام دینی و...بحث کنند و  آگاهی کسب کنند. اما راجع به شرک صحبت نمی‌کردند. چرا؟ چون وقتی در مورد ایمان و شرک در کنار هم آگاهی کسب می کردند ، از آگاهی های مقایسه ای و نقاد برخوردار می شدند . این یعنی ورود در حوزه فراآگاهی ! با فرآگاهی می توان نقد و مقایسه کرد.

آشنایی با دو واژه قرآنی : استضعاف و استخفاف

استخفاف از خفت و سبٌک بودن می‌آید. استضعاف از ضعف و ناتوانی می‌آید.

 

 

جلسه هفتم:

از اینکه مخاطب قرآن ، عموم انسانها می باشد، دانسته می شود که معیارهای آن، قابل فهم برای همه است  تا امکان باور برانگیزی و ایمان را در آنها داشته باشد. خداوند ، العیاذبالله دیکتاتور نیست و نیازی هم ندارد که مارا با جبر و ظلم به ایمان وادار نماید. بلکه همانطور که خود در قرآن تصریح می کند ، اگر صرفِ یمان ، به عنوان یک موضوع و « انگیخته» و قطع نظر از منشأ و انگیزه آن ( که اختیار و آزادی انسان است ) مطلوب بود ، می‌توانست از همان ابتدای خلقت ، ما را بگونه ای بیافریند که ساختار وجودی مان فاقد عنصر « اختیار » باشد تا ما همیشه در حال سجده یا رکوع و عبادت باشیم.

صرفِ ایمان ، تحت هر شرایطی برای خداوند مطلوب نیست بلکه آنچه یک ارزشِ متعالی انسانی بشمار می آید " ایمان معطوف به آزادی و اختیار " است .

اولین و اصلی ترین پیام قرآن دعوت به" شنیدن " است. چرا؟ چون منطق آن مبتنی بر عناصر عقلانی و فهم پذیر است که اگر کسی خارج از تعصّب بدان گوش دهد، با معیار عقلانی می تواند در مورد آن قضاوت کند.

انسان باید بشنود، در چه صورتی می تواند ‌بشنود؟ وقتی که احتمال نقص و خطا در  آگاهی اول بدهد، اگر احتمال اشتباه ندهد، نمی‌شنود. بنابر این میان «جهالت» ، «مطلق‌اندیشی» و «لجاجت» تلازم وجود دارد.  به محض اینکه کسی به شنیدن تن داد، یعنی احتمال خطا را پذیرفته‌ام و پذیرفته‌ام که حرف تو ممکن است درست باشد و اینجا «آگاهی دوم» شکل می‌گیرد.

در اینجا با یک اصطلاح قرآنی دیگر آشنا می‌شویم، «ذکر»! ذکر یعنی هر آگاهی‌ای که تبدیل به خودآگاهی شده. انسان باید بر اساس خودآگاهی عمل کند، نه بر اساس آگاهی. روانشناسان و جامعه‌شناسان هم به این نکته توجه می دهند که: «هیچ آگاهی‌ای تا درونی نشود و تبدیل به خودآگاهی نشود، نمی‌تواند منشأ تحول اساسی در فرد و جامعه باشد ». 

در اصل خود تقلید نباید تقلید کرد. یعنی در اینکه چه‌چیز را باید تقلید کنیم، نباید تقلید کرد.

 

 

جلسه هشتم:

آگاهی بخشی و روشنگری

ما یک آگاهی‌بخشی داریم و یک روشنگری.  آگاهی‌بخشی این است که اطلاعات دینی در زمینه‌های مختلفی داده می‌شود و آگاهی‌بخشی می‌شود؛ روشنگری از آگاهی‌بخشی فراتر است. روشنگری انسان را بیدار می‌کند و انسان را متوجه آگاهی معیار می‌کند و انسان را به تفکر وامی‌دارد. 

در آگاهی شما محصول تفکر خود را در اختیار دیگری قرا رمی‌دهید و فرد مصرف‌کننده است. اما در روشنگری شما او را به تولید فکر و آگاهی تشویق می‌کنید.

چه کسی گفته است پرسشگری به هر شکلی نشانة تفکر است؟ آدم‌های لجوج هم دائماً در حال پرسش هستند. پرشس ، می‌تواند نشانة وجود عقل نقّاد و زنده بودن ذهن و خلاقیت باشد، اما لزوماً پرسشگری به هر شکلی مطلوب نیست. مهم‌تر از پرسشگری، تصحیح پرسش‌ها است :

* چگونه پرسش کردن ؛

* از چه کسی پرسیدن ؛

* در مورد چه چیز پرسیدن ؛

* و به چه علّت پرسیدن.

اگر این چهار سؤال درست بود، آن زمان است که پرسش اهمیت می‌یابد. تکثیر سؤال‌ها نشانة روشنفکری، روشنگری و تفکر نیست.

برخی پرسش‌ها تفکری است. که پاسخی «گفتگویی» دارد و یک‌سویه نیست.

اما پرسش تعبّدی، پرسشی کارشناسی است.

 

 

جلسه نهم :

گرچه تفکر تعلیمی نیست اما به این معنا نیست که از ابتدای تولد در انسان فعّال باشد بلکه نیاز به فعال‌سازی دارد. مانند تمام گرایش‌های فکری که در انسان وجود دارد. انسان در بدو تولد از دو نیروی درونی برخوردار است. 1. غریزی 2. فطری. البته گاهی به هر دو طبیعی و ذاتی گفته می‌شود. گاهی هم فقط به یکی از این دو نیرو طبیعی گفته می‌شود. در مباحثی که برخی از اندیشمندان غربی مطرح می‌کنند به هر دو نیروی طبیعت گفته می‌شود و معمولا به شناخت بخش فطرت موفق نمی‌شوند. به همین جهت به شناخت بسیاری از نیروهای فطری در انسان نائل نمی‌شوند.

خصوصیت مشترک هر دو در این است که طبیعیِ انسان هستند.

غریزه فعال است اما فطریات نیاز به تربیت دارد.

قرآن هیچ‌گاه آگاهی یک‌سویه نمی‌دهد. بلکه آگاهی تناظری و گفتگویی می‌دهد تا تفکر حاصل شود.

برای مثال در کنار موسی، فرعون قرار دارد و خصوصیات هر دو را نیز بیان می‌کند. می‌خواهد تدبّر کرده و خودمان انتخاب کنیم.

از آگاهی یک‌سویه است که جهالت حاصل می‌شود. اما از آگاهی دوسویه، تناظری و گفتگویی تدبّر حاصل می‌شود. «افشاگری» از کارهای یک‌سویه است. خداوند در روز قیامت به یک‌باره آگاهی نمی‌دهد. گفتگو وجود دارد.

 

 

جلسه دهم :

ایمانی امری درونی است. ماهیت بیرونی ندارد، روزه و نماز امری بیرونی و عینی است. یعنی درون انسان اتفاق می‌افتد و جز خود انسان و خدا و اهل عصمت هیچ کس دیگری از ایمان درون انسان آگاه نیست. به صورت عادی و طبیعی، ایمان قابل شناخت نیست، از ذهن و مرحله عقل شروع می‌شود و سپس کم‌کم رشد می‌کند، البته گاهی هم در همان مرتبة ذهن باقی می‌ماند.

 در ذات انسان ایمان یک‌سری پیش‌نیازهایی دارد. پیش‌نیاز ایمان اخلاق است و هر چیزی که به طبیعت، وجود انسان و ذات آفرینش بازمی‌گردد. درست است که اخلاق بر ایمان مقدم است، اما ایمان اخلاق را شکوفا می‌کند، گفته شد فطریات نیز نیاز به شکوفایی دارند. تربیت درست، اخلاق را شکوفا می‌کند، دلیلش این است که ایمان از جانب خدا آمده است.

 

 

روز دهم : 

آدمی که اهل حسنه است به دیگران کمک کرده نوع‌دوستی می‌کند، ایمان به معنای خاص هم ندارد. خداوند می‌فرماید: حسنات این آدم ضایع نمی‌شود، حتی به نفع مضاعف؟ جوابش را می‌دهد: این یک قانون الهی است. همین انسان صاحب فطرت و عادل مخاطب قرآن می‌شود و در پرتو ایمان، یک رشد صعودی می‌کند. در قرآن دو واژه داریم: اجر و جزا.

... خداوند به احسان دعوت می‌کند؛ اما می‌فرماید احسانت نباید جوری باشد که منجر به ظلم شود. خداوند به دنبال ساخت انسان محسن و صالح است.

راجع به ذات هیچ کس نمی‌شود قضاوت کرد. ذات فقط در نزد پروردگار است. پیغمبر هم حسابگر نیست، یعنی داوری نهایی، مختص خود خداوند است. البته راجع به اعمال می شود قضاوت کرد و گفت که من از اعمال شما بیزارم.(إني برئٌ ممّا تعملون) می‌توان گفت و این قضاوت قطعی را داشت که عمل تو زشت و غیرمؤمنانه است. با خودت کاری ندارم، مجازات نیز متوجه عمل است، مجازات نباید متوجه ذات بشود، در مجازات نباید کرامت شخص نادیده گرفته شود، حتی گفته شده حق نداری در گوش حیوان بزنی! دین می‌فرماید: کرامت مختص انسان نیست، حیوان، طبیعت و... هم کرامت دارند، انسان اکرم است.