ین مقاله، بخشی از کتاب شریف«مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة»اثر امام خمینی است که با ترجمه و شرحی جدید، به مناسبت سالگرد رحلت آن حضرت به طالبان معرفت وعرفان تقدیم میگردد.
بعضی را گمان بر آن است که تنها امتیاز دانندگان و فهمیدگان متون و کتب عرفانی و فلسفی، بهرهوری از زبان و ادبیات عربی است، ولی واقعیت آن است که:حتی اگر این متون به زبان و لغت پارسی نیز باشد، باز به چیزی بسی فراتر از قدرت بر قرائت ظاهر نیاز دارد.
عرفان و فلسفه، دو علمی است که همچون علوم دیگر- و بلکه بیشتر از آنها-به آموزههای تخصصی نیاز دارد، خصوصا عرفان، که علاوه بر ضرورت تحصیل تخصص در قالبهای مدرسی و تعلیمی، آمیخته با آموزشهای سینه به سینه، نیز هست، ازاینرو اهل فن را اعتقاد بر آن است که بهترین و برترین استعدادها اگر قدرت بر فهم و هضم ثقل دانشهای دیگر را داشته باشند، لیک به این اعتماد، نمیتوانند در وادی فهم عویصات عرفانی قدم بگذارند، بلکه، آنان را نیز استاد کارآزموده که زبان آشنای قوم بوده و بر اصطلاحات و تعبیرات خاصی که در متون پیشینیان از اهل عرفان وجود دارد، تسلط داشته باشد لازم است.
و به همین دلیل، گفتار و نوشتار اهل عرفان، جملگی بر است از توصیه به امانتداری و تحذیر از سرگشائی مطالب و سرگشائی حقائق.
از این رو صرف ترجمه تحت اللفظی و واژه به واژه این متون نمیتوان عقدهگشای رموز آنها باشد.
و اما از جمله این متون که اثر عارفی گرانقدر است(که علم و عمل را با یکدیگر درآمیخته و عرفان نظری او ترجمان عرفان عملی و سلوکیشا بود)رساله شریف«مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایه»است که به برکت انقلابی که همین صاحب اثر، بانی آن بود به صورت ترجمه به زیور طبع درآمد.ولی همان مشکل عمومی که مطرح شد گریبانگیر این نیز !اضافه بر آنکه با تمام بذل سعیای که از سوی مترجم گرامی آن شده در بعضی از موارد، دوگانی مفهومی بین اصل و ترجعت وجود دارد، از این رو با توجه به توصیههایی از سوی بعضی از اهل نظر، ضرورت ترجمهای دوباره که فراتر از صورت واژه به واژه باشد، احساس میشد و در این میان قرعه فال به نام این ناچیز زده شد.
آنچه دراین مقاله، تقدیم ارباب اندیشه میشود، بخش پایانی آن مجموعه مفصل است که در تبیین و تشریح سفرهای چهار گانه عرفان میباشد، که با توضیحاتی همراه است.
در این ترجمه سعی شده چیزی بر مطلب اصلی نویسنده افزوده نشود و هر جا که برای رساندن مفهوم، به چیزی بیش از متن نیاز بوده، مطالبی داخل کروشه[]اضافه شده، بنابر این هر چه که در متن داخل[]وجود دارد توضیحاتی از این حقیر است، و علاوه بر آن جایی که نیاز به توضیحات بیشتری داشته، در پایان متن، مطالبی به عنوان «شرح»آمده است.
و اما نکته پایانی اینکه، در مورد این سفرهای چهار گانه و چگونگی آنها، نظراتی چند وجود دارد.که عموما در منظر فیلسوفان و عارفان بطور اساسی مختلف است، که شرح آن در این مخصر نگنجد. (1)
از جمله آنها، دو تقریری است که اولی از حکیم و عارف گرانقدر مرحوم آقا محمد رضا قمشهای میباشد، همو که بر مدرس فلسفی و عرفانی حوزه تهران، و عالمان و دانشیان این دیار، حقی بزرگ دارد، و دومی از عارف گرانمایه روح قدسی الهی حضرت آیت الله العظمی امام خمینی(قدس الله سره القدوسی)است که البته تفاوت زیادی با یکدیگر ندارند جز اندک که در جای خود به اختصار اشارت کردهایم.
من الله التوفیق و علیه التکلان
متن
[نظریه حکیم قمشهای در مورد اسفار اربعه]
عارف کامل، بزرگ بزرگان ما، آقا محمد رضا قمشهای (رضوان الله علیه)در رسالهای که به منظور تحقیق سفرهای چهار گانه[عارفان]نگاشته سخنی دارد که خلاصه آن چنین است:
بدانکه:«سفر»عبارت است از حرکت از وطن[و جائی که مورد الفت میباشد]به سوی مقصدی خاص با پشت سرگذاشتن منازل.
سفر، را اقسامی است:الف)مادی و صوری که بینیاز از توضیح است.ب)معنوی و روحانی، که این قسم را، خود اقسامی چهار گانه است:
شرح
آنچه توجه بدان ضروری مینماید آنکه مکرر گفته و نوشتهایم که بنابر تحقیق، «الفاظ»دارای وضع عام برای معانی کلی هستند. (2) به عبارتی «أنّ الالفاظ وضعت لروح المعانی»(الفاظ برای روح معانی وضع شدهاند)، بنابر این الفاظی، همچون، «سفقر»، سیر، سلوک و...نیز برای روح معنای«حرکت از موطن بسوی مقصد خاص»وضع شده، لکن این معنی دارای دو مصداق مادی و معنوی است.
«سفر»را میتوان به معنای«سیر»نیز دانست، چنانکه غالبا این دو لفظ قرین یکدیگر استعمال میشود، این فناری در«مصباح الانس»در تعریف «سیر»گفته است:«ان السیر عبارة عن تلبس الاحوال المتعاقبه» (3) (سیر عبارت است از تلبس حالات پی در پی)و ملا عبد الرزاق نیز در تعریف سفر روحانی(بطور خاص)فرموده است:«هو توجه القلب الی الحق» (4) (سفر، توجه قلب به سوی حق است).
متن
[شرح سفر اول از دیدگاه حکیم قمشهای]
1-سفر ازخلق بسوی حق، و[تحقق]این، به از میان برداشتن حجابهای تاریک و روشنی(ظلمانی و نورانی) است که بین سالک و حقیقت او(که از ازل همراهش بوده و تا ابد نیز همراه خواهند ماند)وجود دارد.
اصلیترین این حجابها سه قسم است-حجابهای ظلمانی[نفسانی]2-حجابهای نورانی عقلی * 3- حجابهای نورانی روحی.
یعنی:آنگاه که انسان از سه مقامی[که زاینده این حجابهای سه گانه هستن یعنی مقام نفس، عقل و روح] بالاتر رود آن حجابهای سه گانه نیز از میان برداشته میشود[به حکم انتفاء معلول به انتفاء علت]و با دریده شدن حجب نیز سالک جمال[جمیل]حضرت حق را نظاره کرده و از ذات خویش فناء مییابد و این همان تحقق مقام فناء است، که این مقام، خود مقاماتی را داراست:1-سرّ 2-خفی 3-اخفی، و اینجاست که سفر نخست وی به پایان رسیده و وجود سالک، وجودی حقانی میشودو در این موقع حالت«محو»بر او عارض شده[و از جمیع کثرات غافل میگردد]و بواسطه این غفلت از خود، از او«شطح»صادر میشود و در پی این سخنان به ظاهر کفرآمیز، مورد تکفیر قرار گیرد، و اگر عنایات الهی شامل حال سالک فرو رفته درمحو گردد، بعد از زمانی حالت«محو»از او زائل و متوجه ربوبیت حق میشود و در نتیجه به عبودیت و بندگی خود اقرار مینماید.
شرح
بنابر این نظریه، پس از آنکه آدمی وارد وادی یقظه شده و از خواب غفلت بیدار میشود متوجه مقام وحدت شده و خود را منغمر و فرو رفته در کثرات مییابد، در اینجاست که عزم سفر نموده و در زمره سالکان درمیآید.
بودن سالک در عالم کثرت و احتجاب او به حجب کثرات(که بالتبع مانع از شهود وحدت توسط وی میشود)را مقام«نفس»و حجابهای موجود در این مقام را حجابهای ظلمانی مینامند، پس از آنکه سالک با ریاضتهای شرعی و مجاهدات نفسانی از مقام نفس بدر شده، به مقام«قلب» میرسد، که حجابهای موجود دراین مقام بر خلاف مقام نفس، نورانی است که از آن به(حجب نورانی قلبی»یاد میشود و از این پس کلیه حجابهایی که سالک گرفتار آن است، حجب نورانی میباشد.و مقام بعدی، مقام روح است که سالکان بدان ارتقاء مییابد در مقام روح، نفس سالک به صورت عقل بالفعل درمیآید، لذا بعضی در این مقام، مقام دیگری به نام مقام«عقل»را معتبر دانستهاند، و بعد از طی این مقامات و دریدن حجب نورانی، سالک را فناء حاصل آمده، که خود فناء در ذات، دارای سه مقام سرّ، خفی و اخفی است، که در مجموع مقامات هفتگانه(سبعه)را تشکیل میدهند (نفس، قلب، عقل، روح، سرّ، خفی، اخفی)
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
در مقام فناء سالک را«محو»:و غفلت از کثرات دست میدهد.که اگر این حالت، ادامه پیدا نماید در نتیجه، منتهی به صدور«شطحیات»و سخنان کفرآمیز میگردد (5) ولی اگر به مقام بقاء بعد از فناء یعنی«صحو بعد المحو»دست یازید، توانایی شروع در سفر دوم را پیدا مینماید.بنابر این آنان که تا آخر از«انالحق»دم زدند، و در گفتار به عبودیت اقرار ننمودند سالکانی بودهاند که دچار نقصان سلوک شده و در همان مقام محو، و فناء توقف نموده و به مقام«صحو»و بقاء بعد از فناء (*)در متن نوشته حضرت امام خمینی(ره)، حجابهای نورانی عقلی«آمده»که به نظر، «نورانی قلبی»صحیحتر مینماید و یا آنکه، حجابهای قلبی نیز باید اضافه شود. جهت اطلاع بیشتر به شرح ما رجوع شود. نرسیدهاند، در نتیجه حتی سفر نخستین آنان نیز اتمام نیافته است.
و ابتدای مقام«ولایت»نیز با وصل به صحو بعد الحو تحققپذیر میباشد.
مطلب دیگری که در کلام حکیم قمشهای به شرح نیاز دارد اینکه نخست، در آغاز، سر «من الخلق الی الحق»را به دریدن حجابهایی دانست که بین سالک و حقیقت او، مانع ایجاد کرده، آنچنان حقیقتی که فراتر از زمان و مکان بوده و از نواقص و شوائب مادی به دور است، و سپس نتیجه این سفر، (که همانا دریده شدن حجابهای بین انسان و حقیقت جاودانه است میباشد)را فناء از ذات و مشاهده جمال جمیل حق تعالی دانست.
از این مطلب دانسته میشود که مشاهده جمال الهی، جز با آشکار کردن، و دست یافتن به گوهر وجود خویش امکانپذیر نیست و بر خلاف آنچه بعضی، از ظاهر لفظ«فناء»به اشتباه افتاده و آن را با مفهوم اعدام و نیستی، قرین گرفتهاند، درآمدن به مقام فناء به معنای بازیابی هویت حقیقی انسانی است.
و از همین جا رابطه میان خودآگاهی، و خداآگاهی، و به سخن دیگر، خودیابی و«خدایابی»معلوم میشود(من عرف نفسه فقد عرف ربه)چه، حقیقت انسان جلوه تام حق است، و با شناخت جلوه تام، جمال جمیل متجلّی مشاهده میشود.
متن
[سفر دوم:منالحق الی الحق بالحق]
پس از پایان سفر نخست، سفر دوم شروع میشود که عبارت است از:سفر از حق با حق، و علت اینکه این سفر با حق انجام میگیرد آن است که سالک با گذارندن سفر نخست، به مقام ولایت دست یازیده و وجودش وجودی حقانی شده است، از این رو شروع در سفر از ذات حق به سوی کمالات[آسمانی]مینماید، تا اینکه به جز اسماء مستأثره که در نزد حضرت حق محفوظ است به شناخت تمامی اسماء الهی نائل آید و بدینسان «ولایت»او تمام شده و ذات، صفات و افعال او در ذات، صفات و افعال حق تعالی فانی میگردد و در همین سفر است که از فنائیت خویش نیز که همان مقام«أخفی» است، فناء پیدا میکند و آن را نمیبیند و تا بدینجا دائره ولایت[که در واقع نیم دائره«سیر»است]تمام شده و سفر دوم به پایان میرسد و سفر سوم آغاز میشود.
شرح
در رابطه با اسماء مستأثره و حقیقت آن سخن بسیار رفته است و بحث از آن نیز در خور مجال این مقال نیست، لیکن به صورت اقتضای مقام باید گفت:اسماء مستأثره که از آنها به«امهات الاسماء»، و یا أسماء ذاتیه نیز یاد میشود بر خلاف نام آنها، که عنوان«اسم»را همراه داشته(و ظاهر این عنوان چنین القاء میکند که به مقام واحدیت که مقام اسماء و صفات است اشارت دارد)اسماء مستأثره فراتر از مقام واحدیت بوده، و اشاره به همان مقام«احدیت»دارد.چنانکه بعضی از اهل معرفت، همچون مرحوم آیت الله شاه آبادی، اسم مستأثره را همان ذات احدیت مطلقه (ذات بما هی مطلقه)که هیچگونه ظهور صفاتی، اسمائی و حتی ذاتی ندارد، دانستهاند.از این رو بنابر این نظریه اطلاق«اسم»بر آنها خالی از اشکال نیست. (6)
حال، به نظر حیکم قمشهای، سالک در سفر دوم، سیر اسمائی مینماید که در نتیجه به تمام اسماء الهی شناخت و آگاهی پیدا میکند، از این رو دانسته میشود که از این دیدگاه سفر دوم سالک در مرحله اعیان ثابته و مقام و احدیت(که لازمه وجود اسماء و صفات است)میباشد و به همین جهت هم به اسماء مستأثره که فوق مقام واحدیتاند شناخت پیدا نمینمایند.
بنابر این در این سفر، با سیری که سالک از ذات در اسماء و صفات حق تعالی دارد، ذات، صفات و افعال خویش را در خداوند فانی مییابد (قرب نوافل و بیسمع و بییبصر) به تعبیر خود مرحوم قمشهای در پایان سفر نخست، سالک منازل نفس، قلب، عقل، روح و سر را طی نموده و وصول به مقام«سر»انتهای سفر نخست و ابتدای سفر دوم است.که گفته شد در ذات حق فانی میشود، و بایستی دو مقام دیگر(خفی و اخفی)را طی نماید که سفر دوم با طی این دو منزل پایان میپذیرد.بنابر این در مقام«سر»ذات او فانی میشد، و در مقام«خفی»، صفات و افعال او فناء پیدا میکند و در«اخفی»، از این«فناء»نیز فانی میشود که در اصطلاح از آن به«الفناء عن الفنائین»یاد میشود. (7)
متن
[سفر سوم:من الحق الی الخلق]
سفر سوم عبارت است از سفر از حق به سوی خلق، که در این مرتبه در افعال حق سیر مینماید و در نتیجه «صحو تام»برای او حاصل شده و به ابقاء خداوند بقاء یافته و در عوالم جبروت، :ملکوت و ناسوت سفر میند و اینجاست که بهرهای از«نبوت»عائد او میگردد و البته هنوز نبوت تشریحی را واجد نشده، که بعد از این، سفر چهارم آغاز میشود.
شرح
چنانکه دانسته شد سیر سالک در سفر دوم، در اسماء و صفات بود.ولی در سفر سوم، در افعال که کثرت آن بیشتر است میباشد، لیکن باید توجه داشت این رجوع به کثرت، توأم با حفظ«وحدت» است و بواسطه همین سیری که در ملکوت و جبروت داشته، به شناخت ذات و صفات نائل آمده است.از این رو به انباء از آن میپردازد، که در اصطلاح گفته میشود دارای«نبوت»انبائی است نه تشریعی!
در رابطه با نبوت انبائی و تشریعی و تفاوت این دو با یکدیگر، جای سخن بسیار وجود دارد، لیکن کوتاه سخن اینکه:فرق بین این دو فرق بین «ولایت»و«نبوت»است.بدین معنی که«نبوت» انبائی»به جهت ولایت و سلوک سالک ارتباط داشته و ربطی به تشریع و جعل احکام ندارد.
متن
[سفر چهارم:من الخلق الی الخلق مع الحق]
سفر چهارم، از خلق به سوی خلق، ولی با حق است که در این سفر خلائق و آثار و لوازم آنان را نظاره کرده و منافع و مضار آنان و نیز چگونگی بازگشتشان به خداوند و عواملی که سوق دهنده و جاذب آنان بسوی اوست را مورد بررسی قرار داده و بعد از شناخت آنها، مردم را به آن عوامل جذب و نیز موانع بازگشت به سوی خداوند آگاه مینماید و در اینجاست که صاحب نبوت تشریعی میگردد.
(پایان خلاصهای از سخن حکیم قمشهای) [نظریه حضرت امام در مورد اسفار اربعه]
[شرح سفر اول]
و اما در نظر من، سفر نخست از خلق به سوی«حق مقید»میباشد[نه مطلق]و تحقق آن، به این است که سالک حجابهایی را که همان جنبه یلی الخلقی اشیاء است را دریده[و با الغاء این جنبه بر خلاف دیگران که مقهور و فریفته جنبه یلی الخلقی شده و موجودات را به صورت مستقل و گسیخته از حق تعالی مشاهده میکنند] جمال حق را به ظهور فعلی آن که در حقیقت همان ظهور ذات حق[در مقام فعل و]در مراتب موجوداست است نظاره میکند و این[ظهور فعلی]همان جنبه یلی الحقی اشیاء را تشکیل میدهد.
و به دیگر سخن جمال حق، با انکشاف وجه او در نزد سالک مشاهده میشود.و پایان این سفر آن است که تمامی موجودات را نمودی از حق و به عنوان مظاهری میبیند که خداوند در آنها ظهور پیدا کرده است و پس از این، سفر نخست پایان پذیرفته و سفر دوم آغاز میشود.
شرح
تفاوت نظریه حضرت امام و حکیم قمشهای
توجه شود که در این سفر، سالک تمام موجودات را به عنوان آیات حق تعالی مشاهده میکند، به این معنی که همگان را نمودی از حق مییابد، چه اینکه«آیه»بر خلاف معنای مشهوری که برای آن میشود و آن را به معنای«علامت» میدانند، به معنای«نمودار»و«پرتو»است، و تفاوت این دو معنا در این است که بین«علامت و ذو العلامه»که در واقع یکی«دالّ»و دیگری «مدلول»میباشد دوئیت و اثنینیت وجودی حاکم است.«دالّ و مدلول»و وجود مستقل و گسیخته از یکدیگر هستند و تنها بین آنها یک نحوه ارتباط وجود دارد.ولی اگر رابطه خلق و خالق، رابطه «نمودی و پرتوئی»شد، ارتباط آنها ارتباطی حقیقی است، بسان ارتباط«جلوه»و«متجلیّ»که فرض وجود مستقل برای«جلوه»قطع نظر از «متجلّی»، صحیح نیست.
از این روست که در این سفر، وقتی سالک، جنبه یلی الخلقی موجودات را الغاء نموده و رابطه مظهریت آنان نسبت به حق تعالی را بیابد، در واقع از خلق به«حق مقید»سفر نموده، مشاهده«حق مقیدّ»یعنی مشاهده جنبه یلی الحقیّ موجودات و مشاهده آنان از این جهت که فعل حق و مظهر ذات اویند.
از اینجا معلوم میشود از دیدگاه امام راحل سفر نخست در محدوده«واحدیت»است، نه احدیت، بر خلاف نظریه حکیم آقا محمد رضا قمشهای که سالک در همان سفر نخست در«احدیت جمعیه» سیر میکرد.لذا فقط حق و به عبارتی«حقّ مطلق»را مشاهد مینمود.حال آنکه به نظر حضرت امام، «حق»را در مظاهر مشاهده کرده و ظهور فعلی او که«حقّ مقید»است را مییابد و در سفر دوم، به تجلی قهایت حق تعالی، دیگر حق مظاهر را نیز مشاهده ننموده و در احدیت جمعه که تمامی اسماء و صفات در آن مستهلک است، سیر مینماید.
بنابر این به نظر حکیم قمشهای، سالک در همان سفر نخست به«حق مطلق»میرسید، لیکن به نظر حضرت امام این وصول به حق مطلق در طی دو سفر انجام میپذیرد، که در سفر نخست از «کثرات خارجیه»به مقام واحدیت(کثرات اسمائی)و در سفر دوم، از آنجا به مقام احدیت، میرسد، و از آنجا که«محو»، محصول فناء ذاتی سالک است و این فناء در وصول به احدیت است که استهلاک اسماء و صفات دست میدهد.
در نظریه نخست، در همان سفر اول«محو»: حاصل شده و لذا از سالک، شطح صادر میشود. ولی در نظریه دوم، پس از پایان سفر دوم، چنین حالتی، سالک را از دست میدهد.
متن
[شرح سفر دوم]
سفر دوم از«حق مقید»به سوی«حق مطلق»آغاز میشود و در این سفر است که تمامی هویات وجودی در نزد سالک مضمحل گشته[و حقیقت کل شیء هالک الا وجه برای او در همین نشئه حاصل شده]و کلیه تعینات خلقی به نزد وی مستهلک میشود، و با ظهور وحدتنامه حق تعالی[و اضمحلال جمیع کثرات]قیامت کبری برپا شده و حق تعالی برای سالک با مقام وحدانیت [و أحدیت]خود تجلی مینماید و اینجاست که سالک، اساسا اشیاء را مشاهده نکرده و از ذات، صفات و افعال خویش فانی میگردد.
[علت صدور شطحیات از سالک]
در این دو سفر نخست اگر از انانیت و خودیت سالک چیزی باقی مانده باشد، شیطان درون وی، آن انانیت را برای او به صورت ربوبیت و پرودگاری ظاهر کرده و در نتیجه از او«شطح»صادر میشود، شطحیات، جملگی از نقصان مرتبه سالک و نقص سلوکی وی و بقاء انیت و انانیت[در زوایائی از درون او]حکایت دارد.
[روش پیشگیری از صدور شطح]
در منظر اهل سلوک جهت گرفتار نیامدن به شطح، سالک را معلمی آشنای به چگونگی سلوک، (بطوری که دچار انحراف و اعوجاج از طریق ریاضیات شرعی نباشد) باید که او را به روش سلوک رهنمون نماید، همانا راههای سلوک معنوی و یا باطنی قابل حصر نبوده و به شماره نفوس خلائق است.آنگاه اگر در مقام تقدیر استعدادات، عنایت الهی شامل حال سالک شد(انسان که شیخ محی الدین بن عربی گفته:قابلیت«قابل»از ناحیه فیض اقدس و«عین ثابت»اوست)آن عنایت، او را دستگیری کرده و وی را به خویشتن خویش برگردانده [و در نتیجه از آن حالتی که موجب صدور شطح میشد خارج میشود].
بعد از این، سفر سوم آغاز میگردد و آن از حق بسوی«خلق حقی»، با حق است یعنی از حضرت«احدیت جمعیه»[که ذات مطلق و جامع جمیع کمالات به نحو«به شرط لا»است و تمامی اسماء و صفات در آن مستهلک بود]به سوی حضرت اعیان ثابته[که لازمه آن وجود کثرات اسمائی و صفاتی است]میباشد».
شرح
برای حقیقت وجود در مقام تعین چند ظهور و مرتبه وجود دارد:اولین تعین حق تعالی در مقام ذات بما هی هی، و قطع نظر از اسماء و صفات ملاحظه میشود.به عبارت دیگر ذات بر ذات ظاهر شده و لذا از آن به«تجلی ذاتی»و«مقام احدیت»یاد میشود که در این مرتبه، کلیهاسماء و صفات مستهلک بوه و کمالات آنها به نحو«به شرط لا»وجود دارد.
مرتبه دوم:که اولین ظهور حق بر اعیان امکانی است تجلی ذات در مقام اسماء و صفات است یعنی در این مرتبه بر خلاف مرتبه قبلی ذات به همراه تعینات اسمائی و صفاتی ملاحظه شده و اعیان ثابته و استعدادات اصلی آنها در علم الهی حاصل میشود که از این مرتبه به «تجلی اسمائی»، «عالم اسماء»و«حضرت اعیان ثابته»و«فیض اقدس»و نیز مقام«واحدیت»یاد میشود.
و مرتبه سوم که دومین ظهور ذات بر اعیان امکانی است از آن به«تجلی افعالی»یاد میشود و نتیجه آن تحقق موجودات خارجی است که به آن «فیض مقدس»نیز میگویند.
حال، سفر سوم از«احدیت جمعیه»(که همان مرتبه نخست بود)به سوی حضرت اعیان ثابته و فیض اقدس صورت میگیرد.
و اینجاست که حقائق اشیاء و کمالاتشان، چگونگی طی مراحل آنان به سوی مقام نخستین و وصول به وطن اصلیشان آشکار میشود ولیکن سالک در این سفر پیامبری که حق تشریع دارد نمیباشد، چرا که هنوز در جهان خارج[که لازمه ورود به مرتبه سومی است که در بالا گفته شد]به سوی مردم بازنگشته است.
[شرح سفر چهارم]
پس از این، سفر چهارم را شروع میکند که از خلقی که همان حق[مقید]است یعنی از حضرت اعیان ثابته به سوی خلق(موجودات خارجی)به واسطه حق میباشد. یعنی به وجود حقانیاش جمال حق را در همه موجودات مشاهده کرده و به مقاماتی که موجودات خارجی در جهان خارج دارا هستند شناخت پیدا نموده و به روش سلوک و بازگشت آنان به حضرت اعیان[و واحدیت] و مراتب بالاتر، و نیز چگونگی وصولشان به جایگاه و موطن اصلی آگاه پیدا میکند.
در این سفر، سالک دارای نبوت تشریعی شده و احکام ظاهری بدنی[همچون نماز و روزه]و نیز باطنی قلبی[همچون مسائل اعتقادی و اخلاقی]وضع نموده و از خداوند، صفات و اسماء او و نیز دیگر معارف حقه به اندازه توان و استعداد، صاحبان استعداد خبر میدهد.
[عمومیت سفرهای چهار گانه برای پیامبران]
بدانکه این سفرهای چهار گانه برای هر صاحب شریعت و پیامبر مرسلی بایسته و ضروری است، با این حال که همگان در طی این سفرها با یکدیگر مشترک میباشند، لیک مراتب و مقامات آنها مختلف و متفاوت است، مثلا بعضی از پیامبران از مظاهر اسم«الرحمن»بوده و در سفر نخست ظهور این اسم را در سراسر جهان مشاهده مینماید و پایان سفر دوم او نیز به این است که تمامی اشیاء را در اسم شریف«الرحمن»مستهلک و مندک میبیند و با رحمت(و در حالی که وجودش رحمانی شده) از این سفر به جهان برمیگردد، بنابر این دوره نبوتش محدود میشود.
و همچنین است مظاهر سائر اسماء الهی، بر حسب اختلافاتی که آنها با یکدیگر دارند و از حضرت علم[و عین ثابت]ناشی میشود تا اینکه به مظهر اسم جامع «الله»برسد که در این صورت در پایان سفر اول خود، ظهور حق تعالی را با تمام شئونش[بطور کامل]مشاهده میکند و در نتیجه[با وصول به مظهر اسم جامع همه شئون الهی را یک جا نظارهگر شده و]مشاهده شأنی[از شؤون]موجب انصراف و غفلت او از شأن دیگر نمیشود[بلکه به مقتضای این مقام، همه شئون را یکجا میبیند].
شرح
آیا مشاهده مظهر اسم جامع مشاهده حق مطلق است
حضرت امام در آغاز سخن، سفر نخست را از خلق، به سوی حق مقید دانستند(نه مطلق)و از طرفی در اینجا فرمودند که درسفر او، ظهور حق تعالی را با تمام شئونش مشاهده میکند، که در واقع همان مشاهده مظهر اسم جامع«الله» است.
با توجه به این دو سخن، :ممکن است برای بعضی افراد چنین سئوالی مطرح شود چنانکه شده است-که لازمه سخن دوم ایشان، مشاهده حق مطلق در سفر نخست میباشد.حال آنکه قبال گفته شده بود که«حق مقید»مشاهده میشود.
در پاسخ این اشکال باید گفت:مشاهده حق تعالی با شئون و مظاهرش، و به دیگر سخن، مشاهده مظهر اسم جامع، هیچگاه به معنای وصول به«حق مطلق»نیست، بلکه«حق»مطلق، آنگاه مشاهده میشود که تمام شئون و مظاهر، الغاء شده و در ذات احدیت محض استهلاک یابد، مادامی که سخن از شأن و مظهر الهی در میان است وصول به «حق مطلق»ممکن نیست، لذا در سفر دوم که تمام این هویات و مظاهر در احدیت محضه مستهلک میشوند، در واقع از«حق مقید»به سوی«حق مطلق»سیر شده است.
متن
و پایان سفر دوم نیز به این است که همه حقایق را در اسم جامع اللهی[اللّه]مستهلک یافته و بلکه خود اسم جامع را نیز در احدیت محضه * مستهلک مییابد ودراین جاست که سالک با وجود جامع الهی به سوی مردم برگشته و صاحب نبوت ازلی و ابدی و نیز دارای خلافت ظاهری و باطنی ** بطور توأمان میگردد.
[نتیجهگیری:مقامات معنوی حضرات معصومین]
[از آنچه گذشت چنین برمیآید که این سفرهای چهار گانه، خصوصا سفر چهارم فقط برای پیامبران و صاحبان شریعت حاصل میگردد لیک باید دانست که] گاهی این سفرها، حتی سفر چهارم[که لازمه نبوت تشریعی بود]برای اولیاء کمل الهی نیز حاصل میگردد. چنانکه برای مولای ما امیر المؤمنین و فرزندان معصومش (صلوات الله علیهم)حاصل گردیده و تنها فرقشان در این است، از آنجا که رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)صاحب مقام جمعی است، دیگر بعد از او مجال تشریع برای کسی از مخلوقات وجود ندارد، از این رو «مقام جمعی»بطور بالاصاله برای رسول الله(ص)و بطور تبعی برای جانشینان معصوم وی ثابت بوده و بلکه روحانیت همه آنها یکی است.
بزرگ و استاد ما در معارف الهی، عارف کامل شاه آبادی(که خدای سایهاش را بر سر ارادتمندانش مستدام دارد)میگفت:اگر علی(ع)قبل از رسول اللّه(ص) شریعت اسلام را ظاهر و بیان مینمود و در نتیجه «پیامبر مرسل»میشد، چرا که آن دو، در روحانیت و تمام مقامات معنوی و ظاهری اتحاد دارند. ***
[ختم کلام، و سفارش به خواننده]
ای دوست روحانی(که خداوند تو را در دنیا و عقبی یار و یاورباشد)بپرهیز از اینکه این اسرار را برای نااهلان آشکار ساخته و یا در جائی که سزاوار نیست اظهارنمائی!همانا علمی که به باطن شریعت ارتباط دارد (*)توضیح احدیت محضه در شروح قبلی گذشت و گفته شدکه تمام کمالات اسمائی و صفاتی به صورت«به شرط لا» در آن وجود دارد.
(**)منظور از خلافت ظاهری و باطنی، ولایت تشریعی و تکوینی است.
(***)توجه شود که فرمود:«اتحاد»، نه«اشتراک»که بین این دو فرق است، در مورد اتحاد روحی و معنوی رسول الله و حضرت امیر(ع)و دیگر معصومین، سخن بسیار وجود دارد و کوتاه سخن اینکه در آیه شریفه مباهله نیز از وجود مقدس حضرت امیر المؤمنین(ع)به عنوان«نفس» رسول الله(ص)یاد شده است.
از نوامیس الهی و رازهای ربوبی است که دور نگه داشتن آن از دسترس و تیررس نگاه بیگانگان و ناآشنایان بایسته و مطلوب میباشد چرا که غور و بررسی در این علم، حتی از اندیشههای روشن و باریک آنان نیز بدور است.
و بر حذر باد تو را که در مقام فهم و بررسی عمیق این اوراق برآیی، مگر بعد از کاووش کامل از سخنان متألهین اهل ذوق و نیز بعد از فراگیری معارف در نزد اهل آن که همان مشایخ بزرگ و عارفان بزرگوارند!وگرنه صرفا مراجعه به معارفی از این دست[بدون تعمق و تخصص لازم]چیزی جز زیان به بار نیاورد و نتیجهای جز محرومیت[از این حقایق]عائد نمیسازد.
و سخن را با سپاس خدای ملک بسیار دانا، و نیز درود و سلام بر پیامبران و اولیاء بزرگوارش و خصوصا بزرگ و برتر آنان محمد(ص)و خاندانش، به پایان میبریم.
این رساله به دست مولف فقیر و نیازمند آن که اختیار سود و زیان، مرگ و حیات[خویش]را ندارد، در صبح روز یکشنبه، بیست و پنجم ماه شوال سال هزار و سیصد و چهل و نه هجری نبوی[قمری](که درود و سلام و تحیت ازلی و ابدی بر هجرت کنندهاش و خاندان وی باد)به اتمام رسید و سپاس مرخدای را در آغاز و انجام، و در نهان و آشکار!
(روح الله الموسوی الخمینی)
یادداشتها
(1)-رک:داوود قیصری-مقدمه شرح فصوص-مقدمه هشتم
(2)-برای تفصیل مطلب رک:از همین نگارنده، کیهان اندیشه، ش 29، عرفان و قرآن از منظره امام خمینی.
(3)-ابن فناری، مصباح الانس، ص 215.
(4)-ملا عبد الرزاق قاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ط جدید، ص 103.
(5)-رک:کیهان اندیشه، ش 39، عرفان و قرآن از منظر امام خمینی.
(6)-رک:امام خمینی، حاشیه بر شرح فصوص.
(7)-رک:محمد رضا قمشهای، حاشیه اسفا، اسفار، ج 1، ص 14.
سير و سلوک و اخلاق
دیدگاه خود را بنویسید