برش های متن
*استاد سید عباس قائممقامی:اجتهاد در موضوعات جدید نیازمند اجتهاد در اصول است .علی رغم اینکه در دهههای اخیر توجه به موضوعات مستحدثه و تازه یاب در فقه بیشتر شده و بسیاری از استادان، دروس خارج خود را به بررسی و پاسخ یابی این موضوعات اختصاص دادند، اما اولا رویکردهای جدید در فقه، عمدتا نیازمند مبنا سازی و تأسیس قاعده و اصل است، در حالیکه بسیاری از آنچه که ما میبینیم یا فاقد این عمق و غنای علمی و مبنایی است و یا صرفا در سطح بحث از پارهای مسائل و موضوعات جدید، تقلیل و کاهش داده شده است. اکنون معمولا وقتی میخواهیم از روز آمدی و کارآمدی فقه صحبت کنیم، به موضوعات و مسائل جدید فقهی اشاره میشود، حال آنکه بدون تردید اجتهاد در بسیاری از مسائل و موضوعات جدید نیازمند اجتهاد در مبانی و تأسیسات اصولی است.
باید علاوه بر مباحث روش شناختی که مربوط به روش فهم و استخراج دلالات قرآنی است و اشاره شد، نیاز داریم تا مبانی و منابع فقه را نیز از منظر معرفت شناختی مورد تجدید نظر قرار دهیم و به طور مشخص باید نسبت منابعی که به عنوان مصادیق و منابع حجت ساز هستند یعنی کتاب، سنت و عقل با یکدیگر تبیین شود. به این معنا که مثلا «سنت» چه نسبتی با قرآن دارد و قرآن چه نسبتی با سنت و نیز با عقل دارد؟!
در متون علم اصول، معمولا ترتیب منابع فقه را اینگونه بیان میکنند: کتاب، سنت و عقل؛ یعنی عقل در مرتبه آخر قرار دارد چون اساساً عقل را در زمره ادله فقاهتی میآورند؛ و بصورت طبیعی ادله فقاهتی، نسبت به ادله اجتهادی، متأخر و پسینی هستند و چنانکه گفته شد، دلیل اجتهادی نیز عمدتا منحصر در روایات است؛ و بر اساس این رتبه بندی فقط در فقدان نصوص و روایات است که ما فقیه میتواند به ادله عقلی / عقلایی مراجعه کند که ادله فقاهتی هم عمدتا منحصر در «اصول عملیه» است. حال آنکه در واقعیت اینطور نیست و عقل و ادراکات قطعی عقلی / عقلایی در رتبه مقدم و پیشینی تمام ادله قرار دارد و اساسا قرآن خود باره تصریح کرده که صدق و حجیت خود را به اتکای توانمندیهای عقلانی انسان قابل احراز و اثبات اثبات میداند؛ و لذا حتماً در بازنگری مقدمات اجتهاد باید بحث از عقل و کیفیت استنباط مناطات عقلانی در صدر ادله اجتهادی قرار گیرد چنانکه گرایش مرحوم آخوند خراسانی نیز در کفایه به این است که عقل در زمره ادله اجتهادی است؛ و به نظرم اگر این تحولات اجتهادی در حوزه اصول فقه انجام شود، تاثیر بسیار اساسی و بنیادی بر فقه ما میگذارد.
متن کامل
* دروس خارج ابتدا باید نسبت به اصول و مبانی، عطف نظر داشته باشند و اساتید دیدگاه خود را به این مساله معطوف سازند؛ بنابراین پیش از اینکه به مسایل جدید و مستحدثه در فقه پرداخته شود باید به مبانی و مسایل اصولی و زیرساختی آن در علم اصول فقه پرداخت که یکی از اصلی ترین این موضوعات «اصل حجیت قرآن و نسبت آن با روایات» است؛ و آنگاه پس از این بحث که ماهیت معرفت شناختی دارد، باید به سراغ بحث «روش فهم قرآن» رفت که ماهیت متدلوژیک و روش شناختی دارد. قطعاً روش فهم قرآن مانند روش فهم روایات نیست و نمیتوان روشهای فقه الحدیثی را عینا و طابق النعل بالنعل به حوزه فقه القرآن نیز تسری و تعمیم داد.
* فهم قرآن به عنوان متن وحی، روش خاصی دارد و بطور مشخص خود قران در این مورد ارائه روش کرده که باید به عنوان یکی از بخشهای اصلی علم اصول فقه مورد بحث و بررسی قرار گیرد و طبعا در ذیل آن مباحثی همچون ساختار و زبان قرآن و نحوه استخراج احکام از قرآن و تفکیک پیام از قالبهای زبانیای که در قرآن وجود دارد نیز مورد توجه قرار میگیرد.
روش تفسیر و مطالعه قرآن باید در قالب دروس خارج اصول آموزش داده شود
*مثلا در بحث روش شناسی باید به این نکته پرداخت که دلالت گیری از قرآن به مثابه یک کلِ به هم پیوسته صورت میپذیرد و در بخش معرفت شناسی نیز تبیین نسبت هرمی و طولی قرآن با سنت در مجموعه منابع فقه اهمیت دارد.
* معمولا در رویکرد سنتی به تفسیر قرآن و از جمله تفسیر آیات فقهی، این آیات، جدای از کل قرآن و به صورت مفردات در نظر گرفته میشوند، در حالی که قرآن یک کتاب جامع و به یک کل به هم پیوسته است. به همین دلیل تاکید داریم روش تفسیر و مطالعه قرآن از جمله مواردی است که باید در حوزهها و در قالب دروس خارج اصول آموزش داده شود و آن را مقدمه پاسخ یابی فقهی موضوعات مستحدثه قرار دهد.
* باید علاوه بر مباحث روش شناختی که مربوط به روش فهم و استخراج دلالات قرآنی است و اشاره شد، نیاز داریم تا مبانی و منابع فقه را نیز از منظر معرفت شناختی مورد تجدید نظر قرار دهیم و به طور مشخص باید نسبت منابعی که به عنوان مصادیق و منابع حجت ساز هستند یعنی کتاب، سنت و عقل با یکدیگر تبیین شود. به این معنا که مثلا «سنت» چه نسبتی با قرآن دارد و قرآن چه نسبتی با سنت و نیز با عقل دارد؟!
در متون علم اصول، معمولا ترتیب منابع فقه را اینگونه بیان میکنند: کتاب، سنت و عقل؛ یعنی عقل در مرتبه آخر قرار دارد چون اساساً عقل را در زمره ادله فقاهتی میآورند؛ و بصورت طبیعی ادله فقاهتی، نسبت به ادله اجتهادی، متأخر و پسینی هستند و چنانکه گفته شد، دلیل اجتهادی نیز عمدتا منحصر در روایات است؛ و بر اساس این رتبه بندی فقط در فقدان نصوص و روایات است که ما فقیه میتواند به ادله عقلی / عقلایی مراجعه کند که ادله فقاهتی هم عمدتا منحصر در «اصول عملیه» است. حال آنکه در واقعیت اینطور نیست و عقل و ادراکات قطعی عقلی / عقلایی در رتبه مقدم و پیشینی تمام ادله قرار دارد و اساسا قرآن خود باره تصریح کرده که صدق و حجیت خود را به اتکای توانمندیهای عقلانی انسان قابل احراز و اثبات اثبات میداند؛ و لذا حتماً در بازنگری مقدمات اجتهاد باید بحث از عقل و کیفیت استنباط مناطات عقلانی در صدر ادله اجتهادی قرار گیرد چنانکه گرایش مرحوم آخوند خراسانی نیز در کفایه به این است که عقل در زمره ادله اجتهادی است؛ و به نظرم اگر این تحولات اجتهادی در حوزه اصول فقه انجام شود، تاثیر بسیار اساسی و بنیادی بر فقه ما میگذارد.
*عامل مهم دیگر، مساله استقلال حوزه است. این مسئله آنچنان حیاتی است که حضرت امام(ره) با وجود اینکه از یکسو انقلاب را از موالید حوزه میدانستند و از سوی دیگر خودشان یک مرجع با بالاترین نصابهای سنتی بودند، هرگز از موضع سیاسی و جایگاه خود در قدرت، کمترین دخالتی در حوزه علمیه نداشتند و حتا برای آنکه کمترین شائبهای ایجاد نشود در آن وجه سنتی خود نیز از بخش عمدهای از ظرفیت و نقشی که از پیش از انقلاب در حوزه برخوردار بودند، در پس از انقلاب چشم پوشی کردند و آن را به مراجع واگذار مینمودند.
حتا آنگونه که در خاطرم هست پس از رحلت مرحوم آمیرزا باقر آشتیانی در تهران که تولیت مدرسه مروی را برعهده داشت، وقتی برای تعیین جانشین ایشان به امام (ره) مراجعه کردند ایشان با این تعلیل که نصب تولیت با مرجع اعلم حوزه تهران است، مسئله را ابتدائا به مرحوم آیتالله خوانساری ارجاع دادند.
اینکه ما از استقلال حوزه و روحانیت سخن میگوییم اتفاقا به دلیل نگرانی است که از سکولاریزه شدن حوزه و بالاتر از آن نگرانی تهی شدن حکومت از معیارهای دینی و اخلاقی و جدایی عملیِ سیاست ورزی از دین و اخلاق است. چرا که حوزهای که تحت تاثیر قدرت قرار گیرد هرگز نمیتواند ناظر بر قدرت و هدایتگر آن باشد آمیختگی مراکز و نهادهای دینی و معرفتی با قدرت، اولین اثر آن به صورت اختلال در مجاری ادراکی و شناختی و بطور مشخص در تولیدات معرفتی و اخلاقی آنها آشکار میشود. علم، اخلاق، معرفت و فقه مولود و متأثر از قدرت، هرگز هرگز نمیتواند در موضع ناظر و مهار کننده قدرت قرارگیرد؛ و وقتی حوزه و روحانیت توان نظارتی خود را از دست دهند، آنگاه است که باید جدایی دین از سیاست از یکسو و بی اعتنایی و جدایی بخشهای عمدهای از حوزه و روحانیت نسبت به امر سیاسی را انتظار داشت.
اجتهاد در موضوعات جدید، نیازمند اجتهاد در اصول است
*استاد سید عباس قائممقامی:اجتهاد در موضوعات جدید نیازمند اجتهاد در اصول است .علی رغم اینکه در دهههای اخیر توجه به موضوعات مستحدثه و تازه یاب در فقه بیشتر شده و بسیاری از استادان، دروس خارج خود را به بررسی و پاسخ یابی این موضوعات اختصاص دادند، اما اولا رویکردهای جدید در فقه، عمدتا نیازمند مبنا سازی و تأسیس قاعده و اصل است، در حالیکه بسیاری از آنچه که ما میبینیم یا فاقد این عمق و غنای علمی و مبنایی است و یا صرفا در سطح بحث از پارهای مسائل و موضوعات جدید، تقلیل و کاهش داده شده است. اکنون معمولا وقتی میخواهیم از روز آمدی و کارآمدی فقه صحبت کنیم، به موضوعات و مسائل جدید فقهی اشاره میشود، حال آنکه بدون تردید اجتهاد در بسیاری از مسائل و موضوعات جدید نیازمند اجتهاد در مبانی و تأسیسات اصولی است.
دیدگاه خود را بنویسید