اشاره : در قسمتهای پیشین علاوه بر سیر تحصیلی و علمی آیة الله شیخ عبدالکریم حق شناس در حوزه علمیه تهران و بهره مندی او از استادان و عالمان بزرگ این حوزه ، سیره تربیتی آن بزرگوار مورد اشاره قرار گرفت . در ادامه و در این قسمت به جایگاه ایشان در سلسله پیروان مکتب تربیتی و عرفانی عارف بزرگ ملاحسینقلی همدانی ، هجرت به حوزه علمیه و آشنایی و ارتباط ایشان با امام خمینی می پردازد . یاد آور می شود که این سلسله مقالات ، یک هفته در میان منتشر می گردد و به دلیل انتشار حدیث چهاردهم ، به مناسبت ایام ولادت امام زمان (عج) ، انتشار این قسمت با تاخیر مواجه شد.
آیت الله حق شناس در سلسله عارفان مکتب تربیتی ملا حسینقلی
عارف بزرگ ملاحسينقلي همداني كه آسيدعلي حائری، شاگردیِ او را كرده بود، شاگردان بسياری داشت كه هر كدام خود عارفي كامل و استادي تمام بودند نظير ميرزا جواد ملكي تبريزي، آشيخ محمد بهاری. و معاصرانِ از اهل عرفان و معرفت نظير آيت الله شيخ محمدتقي آملي، علامه طباطبائي، آيت الله بهجت و... که جملگي با دو واسطه، شاگردی ملاحسينقلی را كردهاند. يعني شاگردِ مرحوم آیت الله آقا سید علی قاضی ميباشند که ایشان خود از محضر مرحوم آیت الله سید احمد حایری (کربلایی) بهره جسته است. آيت الله حقشناس امّا با آنكه از نظر سنّی، در رتبه متأخر از اين بزرگان قرار داشت ، از اين امتياز برخوردار بود كه فقط با يك واسطه به ملاحسينقلي ميرسيد. آقا سيدعلي حائري (مفسّر)، که نقش اصلي را در شكلگيری شخصيّت معنوي استاد حقشناس داشت، از دوستان و هم طبقه های آیت الله سید احمد حایری بود که گویا با هم در درس مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی شرکت می کردند. آقا سید علی حایری به تعبير استاد، «دائم المراقبة» بود و روحي بَس لطيف و حسّاس داشت و هماره يادآور ميشد كه :«سالك در عين مراقبت و كشيك نفس (تعبيری كه استفاده گهگاه بَدَل از "مراقبه" بكار ميبرد) باز در پايان روز مشاهده ميكند به دليل انجام پارهای مباحات، پردهای نازك قلب او را در بر گرفته است و لذا نیازمند استغفار و انابت می باشد.»
آيت الله حقشناس با الهام از همين رهنمود استاد خود، استغفار و انابت حضرات معصومين(ع) و شخص پيامبر(ص) كه در آيه شريفه«ليغفرلك ما تقدم من ذنبك و ما تأخر»اشاره شده است را بر «گناه مرتبتی» تفسير مينمود چرا كه مقام عصمت، حضور تامّ و توجه دایم به احديّت را اقتضاء دارد . و از سوي ديگرشأن نبوّت و امامت كه شأني تبليغي است، پارهاي از رفتارهای مباح و ارتباطات و توجّهات خلقی ( واحديت ) را ضرورت ميبخشد، همين انصراف از احديّت به واحديّت، نوعي حرمان و حجاب را بدنبال دارد كه پيامبر(ص) به آن اينگونه اشارت ميكند:
«قد ران علي قلبي»
(بر قلب من زنگارهايي وارد شده است)
كه آنرا با استغفار و انابت جبران ميفرمود و لذا استغفار و توبه پيامبر(ص)و حضرات معصومين، توبهاي حقيقي و متناسب با مقام آنها است چنانكه ميفرمود:
«اني لاستغفرفي كلّ يوم سبعين مرة»
(من در هر روز هفتاد مرتبه استغفار ميكنم).
رفع مانع و ايجاد مقتضي
استاد حقشناس در بيان سلوك، هماره يادآور ميشد كه صفای درون و پالايش از گناهان، موانع شناخت و يادگيری را از ميان ميبَرد و بر توان فراگيری طالب علم، بگونهای شگرف ميافزايد.
ايشان با يادآوري اين كه پيدايش و تحقّق هر پديدهای ، بستگي به دو عامل دارد:نخست ايجاد مقتضي و ديگری رفع مانع. بر يك نكته بس مهم كه از كليدها رازگشای سلوك معنوی است توجه میدادند و آن اينكه: امور معنوي و پديدههای فراماديّ نيز همچون ساير پديدهها به اين دو عامل نيازمند است با اين تفاوت كه در ساير پديدهها، عاملِ «ايجاد مقتضي» بر عامل «رفع مانع» تقدّم رتبي و زماني دارد. مثلاً «پنبه» در سوختن خود نخست نيازمند ارتباط و تماس با آتش است و در مرحله پسين ، اگر سوختن تحقّق نپذيرفت، كشف ميكنيم كه «پنبه» به مادهای آغشته است كه مانع سوختن آن ميباشد، پس بايد در جهت رفع مانع و پالايش آن از ماده نسوز كوشيد. در پديدههاي فرامادي امّا، پيش و بيش از هر عامل ديگري بايد به «رفع مانع» توجه و اهتمام ورزيد و سپس به ايجاد مقتضي!
استاد، به نقل از آيت الله شاهآبادي در بيان اينكه چرا حضرت موسي(ع) با آنكه پيامبر بود موظف به شاگردي حضرت خضر(ع) شد، با اشاره به تفاوتهای "مقام ولایت" و" مقام نبوت" ميفرمود:
« "ولایت" و وصول به مقام قرب الهی ، باطن و درون مایه اصلی "نبوت" است و لذا نبوت از مظاهر و تجلیات اسم شریف "الظاهر" و ولایت از مظاهر اسم شریف "الباطن" می باشد وجبرائیل نیز حقیقت وحی را از باطن " رسول الله " دریافت می کرد وبر ظاهر او وحی می نمود و آیه شریفه " لا تعجل بالقران من قبل ان یقضی الیک وحیه "(طه/114) به همین نکته اشارت دارد و همانگونه که بر اساس برخی روایات ، پیامبر(ص) در ظاهر، از جبرائیل درخواست موعظه می کرد. و منظور از" لیلة القدر" نیز نفس نفیس پیامبر(ص) است که چون به مقام" فنا" رسیده وتمام صفات خلقی در آن خاموش گردیده ، تعبیر به لیلة( شب) شده است و به همین دلیل شب "مبارک " و "قدر" نامیده می شود وحقیقت قرآن بر قلب او نازل شده و مظهر تجلیات الهی قرار می گیرد."
استاد، آنگاه نسبت موسی(ع) وخضر(ع) را اینگونه توضیح می داد:
« موسي(ع) نیز به اقتضای آنكه پیامبر و اهل شريعت بود، بر ايجاد مقتضی و شرايط ايجابی سلوك (عبادات و...) اهتمام بیشتری داشت امّا جناب خضر(ع) كه اهل باطن و برخوردار از مقام ولايت بود، رفع مانع را مقدّم ميداشت و همين ، او را در رتبه استادی موسي(ع) در سلوك معنوی قرار داد.
اولياي الهي در مراتب قُرب، متفاوت هستند، برخي در مرتبه «درك حضور» و برخی ديگر در مرتبه «درك محضر» قرار دارند. آنان كه «درك محضر» ميكنند در مرتبة علم اليقيناند و خود را در محضر پروردگار ميبينند و از اين رو ادبِ محضر را پاس ميدارند و امّا آنان كه درك حضور ميكنند، به «عين اليقين» رسيدهاند و حقّ را حاضر ميبينند و متناسب با اين مشاهده خود عمل ميكنند.
موسي(ع) در مرتبة "درك محضر" و خضر در مرتبة "درك حضور" بود. و اينكه موسي(ع) هر بار نقض پيمان ميكرد و بر خضر(ع) اعتراض مينمود، ناشی از فراموشی و خلف وعده نبود بلكه به دليل ادب محضر بود . او بر حفظ ظواهر شریعت مأمور بود و از اين رو نقض شريعت را حتّا از خضر نميپذيرفت. امّا خضر(ع) در مرتبة "درك حضور" و مأمور به رعایت "باطن" بود . پس هر دو به وظيفه خود عمل نمودند.»
آري استاد حقشناس در سلوك معنوي، بر رفع موانع بسيار تأكيد داشت و مهمترين موانع را نيز«حقوق مردم» (حق الناس) ميدانست و بارها در بحث توبه اين روايت را يادآور ميشد:«من تاب و لم يرض خصمائه ليس بتائب» ( آنكس كه توبه كند و حقّ دارانِ خود را راضي ننمايد، تائب نيست). ايشان ميفرمود: «آلودگيها همچون عايق ، مانع درك حقيقت ميشوند تا جائيكه در قوای ادراكي انسان اختلال ايجاد ميكند و حقّ و باطل و خوب و بد، به كلّي برای او جابجا و دگرگون ميشود و لذا وارد شده است: «انّ الله يحول بين المرء و قلبه أن لايري الحقّ باطلاً و الباطل حقّاً» (خداوند ميان انسان و قلب او واسطه قرار میدهد تا حق را باطل و باطل را حق نبيند [و حقيقت را آنگونه كه هست دريابد].)
و از سوي ديگر رفع موانع و پاكي درون از گناهان و ادای حقوق مردم را از مُعدّات و عوامل زمينهسازِ دركِ درست حقايق ميدانست.
دانش و معرفت، پديدهاي فرامادّي است. آموزش، مطالعه، پژوهش و ... همگي از قبيل معدّات و مقتضيات ميباشند . یعنی امکان درک حقیقت را فراهم می سازند ، امّا تأثیر قطعی آنها در گرويِ پالايش از موانع فهم و شناخت است . ظلم و تضییع حقوق مردم ، آلودگيهاي اخلاقي و ناپالودهگي جانِ آدمي از مهمترين اين موانعاند كه با رفع آنها تلاش علمي نیز بركت مييابد يعني سرعت در وصول، عمق و اثر چند چندان پيدا ميكند.
به ياد دارم در سالهاي نخست طلبگي با فرزند يكي از علماي محترم آن روز هم بحث بودم و متأثر از آموزههای استاد ، او را به سحرخيزی تشويق ميكردم. گويا بدليل كم تجربگي ، اندكي در برنامة تحصيلي و مطالعاتياش اختلال ايجاد شده بود و همين موجب نهي پدرش گرديد، استاد نه آن دوست مرا هرگز ديده بود و نه من هرگز با ايشان در اين مورد سخن گفته بودم، امّا روزی همراه استاد برای اطلاع از تازههای نشر و خريد كتاب به كوچه حاج نايب رفته بوديم ، در مسير بازگشت در راهروی مسجد جامع- بازار تهران- با پدر هم مباحثهام كه عالمِ محترمي بود مواجه شديم، استاد حقشناس پس از سلام و احوالپرسيِ مختصر بدون هيچ مقدمهای به ایشان گفت:
«سحرخيزي و نماز شب هرگز مانع تحصيل نيست بلكه بر توفيقات طلبه ميافزايد و به درس و بحث و مطالعات او بركت ميدهد و حضرت فرمود "مِطرَده" و موجب نشاط است (1).» و بدينسان به پرسشِ ناگفته او پاسخ داد.
و آيت الله حقشناس خود نمونه گوياي اين توفيق و بركت بود. و هماره علم و عمل را مكمّل بل لازم و ملزوم يكديگر ميدانست واین حدیث شریف را قرائت می نمود:«العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»(دانش نوری است که خداوند بر قلب شایستگانِ هدایت می تاباند.)
هجرت به حوزه علميه قم
ميرزا عبدالكريم حق شناس پس از اتمام تحصيلات سطح و گذراندن مقداري از درس خارج در حوزه علميه تهران به قم هجرت نمود.
ايشان خود روايت ميكرد كه: «پيش از عزيمت به قم شبي در عالم رؤيا ديدم كه مرا در كره زمين گرداندند و هر بار در نقطهاي به زمين گذاردند به اين معنا كه آينده من در آن نقطه رقم خواهد خورد و من هيچكدام را نپسنديدم و اظهار نارضايتي كردم و بالاخره مرا در نجف گذاردند ولي بدليل ضعف جسمي در برابر گرماي آن اظهار ناتواني كردم، پس از آن بود كه در نقطهاي از مدرسة فيضيّه فرود آمدم و همانجا تثبيت شد.»
استاد، استقرار خود در قم را هديهاي از جانب مولايش امام زمان(عج) ميدانست و از اين رو با وجود گذشت ساليان، در بسياري از سفرهاي خود به قم، بي آنكه كسي آگاه شود به آن نقطه كه فرود آمده بود ميرفت و تجديد عهد ميكرد.
1-اشاره به حدیثی از امام صادق (ع) که می فرماید:نماز شب رنج وملال راازجسم شما دور می کند ( مطردة الداء )
ايشان گويا در قم برخي از دروس سطح را بار ديگر در نزد برخي از استادان چيره دست حوزة علميه نظير شيخ محمدعلي حايری كرمانی (از اعضای هيئت استفتاء آيت الله بروجردی) گذراند. در درس مرحوم حايری كرمانی برخی فضلاي آن روز حوزه همچون حضرات آيات اخوان مرعشي ( سيدكاظم و سيدمهدی ) حضور داشتند. «شيخ عبدالكريم» دو سال پس از رحلت همنام خود ، مؤسس حوزه علميه «آيت الله شيخ عبدالكريم حايری يزدی» به حوزه علميه قم راه يافت. پس از رحلت آيت الله حائري زعامت و رهبری حوزة علميه بر عهدۀ سه مرجع بزرگ (آيات ثلاث) آيت الله سيدمحمدتقي خوانساری ، آيت الله سيدمحمدحجت و آيت الله سيدصدرالدين صدر قرار گرفت.
«شيخ عبدالكريم حقشناس» كه اينك به شيوه معمول آن روز حوزه ، كه طلاب را به نام شهر و روستای آنان ميخواندند ، «آميرزا عبدالكريم تهراني» ناميده ميشد ، در درس اصول آيت الله سيدمحمدتقی خوانساری و درس خارج فقه آيت الله سيدمحمد حجت و آيت الله شيخ عبدالبني عراقي شركت مينمود.
در درس اصول آيت الله خوانساري كه به گفته ايشان درشرایط مزاجی آن زمان مرحوم خوانساری بیشتر در چارچوب نظريات مرحوم آخوند صاحب كفايه ارائه ميگرديد ، آيت الله شيخ محمدعلي اراكي نيز با وجود بينيازی و جهت ادای احترام به مرحوم خوانساری شركت ميجست. استاد از ادب و احترام زايد الوصف آقای اراكي نسبت به مرحوم خوانساري ياد ميكرد كه حتّا به وقت طرح اشكال علمي به آن مرحوم ، از جانب خود سخن نميگفت بلكه ميكوشيد آن را به استاد مشتركشان ، مرحوم آيت الله حايری يزدي نسبت دهد.
علاقه و احترام آيت الله اراكي به آيت الله سيدمحمدتقي خوانساري تا حدّي بود كه علاوه بر آنكه وی را برای دوبار به عنوان داماد خويش برگزيد، تا چند سال پيش از رحلت خويش هر روز در پس نماز ظهر و عصر دقايقي طولاني در كنار مزار آن بزرگوار آرام ميگرفت و چنين مينمود كه با وي گفتگو ميكند.
گویاآيت الله حقشناس از همين درس با آيت الله اراكي آشنايي و مؤانست پيدا كرد، موانستي كه تا پايان عمر آن مرحوم ادامه يافت. بارها اظهار علاقه و ارادت طرفين را به يكديگر ديده و شنيده بودم . در برههای كه توفيق درك محضر آيت الله اراكي را داشتم گاه از اینجانب ، احوالِ آشيخ عبدالكريم «ما» را جويا ميشد و از جانب ايشان حامل سلام براي وي ميشدم. آيت الله حقشناس نيز بارها مقام علمي و ورع آيت الله اراكي را ميستود و پس از رحلت امام خميني ، با جدّيتي تمام مرجعيّت را در وی متعيّن ميدانست. صميمّت اين دو آنگونه بود كه آيت الله اراكی ، استاد حقشناس را فرزند خود خطاب ميیكرد و استاد نيز به ايشان مهر پدری داشت.
آيت الله سيدمحمدحجّت
آيت الله حقشناس پيش از هجرت آيت الله بروجردي به قم ، ملازم درس فقه آيت الله سيد محمدحجّت كوهكمرهای بود كه تقريرات آن دروس هم اكنون در زمرۀ آثار ايشان موجود است.
مقام اخلاقي و حالات معنوي مرحوم حجّت در كنار شايستگيهاي علمي ، ويژگياي بود كه آيت الله حقشناس از آن ياد ميكرد و می فرمود : ایشان در برابر اقدام برخی طلاب که قصد داشتند طلبگی را رها نموده وبه کسب و کار بپردازند تاکید داشت: «طلاب اگر به اخلاق و تهذيب نفس بيتوجه باشند رفته رفته دنيا در نزد آنان بزرگ ميشود و آنگاه " كاسب " ی بيش نخواهند بود.»
به گفته استاد حقشناس ، مرحوم حجّت هر چند وقت يكبار، متون دوره سطح را مرور ميكرد و از اين رو نسبت به مطالب آنها حضورِ ذهن شگفت انگيزي داشت. و نيز به نقل ازايشان می گفت: «طلبه در مجلس درس فقط بايد آنچه كه استاد ميگويد را تصوّر كند و پس از آن بايد با مطالعه و تحقيق آنرا تصديق نمايد و از مجلس درس بيش از اين نبايد انتظار داشت.» چنانكه از مرحوم آيت الله بروجردي نيز شبيه چنين چيزي را نقل ميفرمود كه: «طلبه نبايد انتظار داشته باشد هر روز مطالب درس برايش تازگي داشته باشد بلكه گاه بايد هفتهها در محضر استاد حضور يابد تا يك نكته جديد بياموزد و چگونگي ورود و خروج به بحثهای علمي را فرا بگيرد.
آشنايي با امام خمينی
شيخ عبدالكريم حقشناس كه در تهران ، از دورادور به « حاج آقا روح الله خمینی » ارادت و علاقت پيدا كرده بود. در همان آغاز ورود به قم ، در پی وی برآمد و در درس منظومه ايشان شركت جست. امام خميني كه با توجه به شرايط آن روز حوزه ، درس فلسفه را غيرعمومی و خاصّ ميدانست ، جهت ارزيابی استعداد فلسفی طالبان ، هر تازه وارد به درس را ميآزمود و پس از احراز صلاحيّت ، اجازه شركت به او ميداد. استاد حق شناس نيز مشمول همين قاعده قرار گرفت و با پرسشی پيرامون وجود و ماهيّت و ارايه پاسخهای دقيق و درست ، استعداد خود را نماياند و توجه «حاج آقا روح الله» را برانگيخت بگونهايكه از وی سؤال كرد:« شما فلسفه را نزد چه كسي خواندهايد؟ » و آنگاه كه نام «آيت الله شاهآبادی» را از ميرزا عبدالكريم شنيد، با اداي احترام به آقای شاهآبادی گفت: «شاگرد آقای شاهآبادی امتحان نميخواهد!»
از اين پس رابطه صميمي آن دو آغاز شد و شيخ عبدالكريم كه سخت درونگرا و مشغول به خويش بود و در گعدهها و محافل طلبگي نيز شركت نميجست ، گاه از کثرت مراجعه و درخواست طلاب و دوستان تهرانی ، نزد امام گلایه می کند وایشان وی را اینگونه دلگرمی می دهد:« مانعی ندارد.انجام این امورکه مصداق خدمت به خلق است ، توفیق آور می باشد.»
در غروبهای مدرسه فيضيه که معمولاً طلاب در صحن مدرسه تجمّع و پيرامون مسايل مختلف گفتگو ميكردند ، استاد حق شناس جز در روزها وساعاتی که آقای « سعیدی » مامور پست ، نامه ها را می آورد و همه ، به امید دریافت نامه وپیامی از یار ودیار خود بر گِرد او حلقه می زدند ، و وی نیز که همه را از صدایشان می شناخت ، بدون آنکه سر خود را بالا بیاورد ، نامه هر کس را تحویل می داد(1)، در باقی اوقات ترجيح ميداد در صف انتظار جماعت مغرب و عشاي آيت الله سيدمحمدتقي خوانساری كه بسياری از بزرگان حوزه همچون امام خميني، علامه طباطبائي، آيت الله اراكي و... در آن شركت ميكردند ، به استقبال «حاج آقا روح الله» رفته و در كنار او جای گيرد تا بتواند از مصاحبت و هم سخنی شخصیت محبوباش بهره ببرد. در ميان آن همه شخصيّت خرد و كلان حوزة علميه آن روز، مجموعهای از ويژگی ها ، روز به روز بر علاقمندي و پيوند «شيخ عبدالكريم» با«حاج آقا روح الله» ميافزود و در ميان اين ويژگيها، اخلاص و بيهوايي، وقار و بزرگمنشی ، منش معتدل و بدور از افراط وی ، بيش از هر چيز «آقاشيخ عبدالكريم» را مجذوب ساخته بود . جذبهای كه تا پايان عمرادامه داشت. آنگاه كه به ياد آوريم كه آيت الله حقشناس ، هرگز شخصيت زده نبود و اصولاً به شدّت از شخصيت زدگی بيزار بود ، ميتوان اصالت و عمق رابطه وعلاقه ايشان به امام خميني را درك كرد. رابطهاي كه ايشان خود آن را به رابطة «پدر و فرزند» تشبيه مينمود و خاطرات شيرين فراواني را از آن به ياد ميآورد. از جمله روایت می کرد : آنگاه که امتحان گرفتن از طلاب دایر شد ، امام از جمله ممتحنین بود که برخلاف برخی فضلای دیگر، با طلاب به شدت با احترام برخورد می کرد وبر آنان آسان میگرفت.
1- آقای سعیدی را سالهای پسین ودر دوران بازنشستگی که در مسولیت مشاور املاک ، به تعبیر خودش همچنان درخدمت «اهل علم» بود ملاقات کردم واز خاطرات فراوان او با استفاده از حافظه قوی اش بهره بردم.
زماني استاد به دليل احتياط شديد، از وجوهات شرعيه استفاده نميكرد و براي تأمين هزينههاي زندگي تصميم ميگيرد تابخشي از وقت خود را به كار اختصاص دهد، از اين رو با مراجعه به آقاي مصطفوی- صاحب كتابفروشی معروف در قم- پيشنهاد همكاری ميدهد. امامخميني كه چينن تصميمي را تضييع ظرفيتها و استعدادهای «عبدالكريم جوان» ميدانست با مراجعه به آيت الله بروجردی از ايشان ميخواهد مانع چنين تصميمي شود. آيت الله بروجردی ايشان را فرا ميخواند و تأكيد ميكند:«استفاده از وجوهات شرعي براي شما ضروري است و هرگز نبايد وقت خود را صرف امور غيرعلمي و تحصيلي نمائيد.»
امام با شناخت از احتياط و ورع استاد حقشناس، اين مقدار تأكيد آقاي بروجردي را كافي ندانسته و از ايشان ميخواهد كه «حكم شرعي» نمايد تا براي آقای حقشناس، الزام قطعي ايجاد شود. و آيت الله بروجردي نيز چنين ميكند و آنگاه كه آن دو از نزد آقاي بروجردي خارج ميشوند. «حاج آقا روح الله» امّا، به اين نيز بسنده نميكند و با بهرهگيری از پيوند عاطفي خود به «آميرزا عبدالكريم» ميگويد: «عزيزم! من سيد هستم و سهم سادات را به عنوان حقّ خودم تصرّف ميكنم و در اختيار شما قرار ميدهم تا از سهم من استفاده كني و ديگر نگران احتياطات شرعي نباشي!پس فارغ البال به تحصیل بپرداز.» و اين در حالي بود كه «حاج آقا روح الله» خود از وجوهات شرعي استفاده نميكرد.
آيت الله حقشناس در بسياری از تصميمگيریهای خود با امام(ره) مشورت ميكرد چنانكه پس از رحلت آقاشيخ محمدحسين زاهد ، اهالي محلّ و متدينان و نمازگزاران مسجد امين الدوله از آيت الله بروجردي درخواست نمودند تا آيت الله حقشناس را به تهران اعزام نمايد. ايشان كه عزم جدّي بر تداوم حضور در حوزه علميه داشت برای رهايی از ترديدِ تصميم ، با امام مشورت نمود و آنگاه كه امام ( ره ) اجابت درخواست مؤمنين را تكليف دانست ، صميميّت پدر و فرزندي اين اجازه را به استاد حق شناس داد كه اينگونه با ایشان محاجّه كند:«پس چرا خود شما نميرويد؟» و امام نيز بزرگوارانه پاسخ ميدهد: «مردم گفتهاند عبدالكريم، اگر گفته بودند «روح الله»، والله دعوت آنها را ميپذيرفتم.»
استاد هماره پس از نقل اين خاطره، میافزود: «در آن زمان امام ، مدّرس درجه يك حوزه و در آستانه مرجعيّت بود امّا آنچنان بيهوي و در قيد انجام وظيفه وبيتوجه به مناصب ظاهری بود كه نگفت شرايط من با شما تفاوت ميكند بلكه به عدم درخواست مردم استناد و قَسَم یاد کرد که اگر وظیفه باشد برای امام جماعتی ، حوزه را ترک می کنم.»
در ايام تابستان، امام خميني گاه به محلات و گاه به امامزاده قاسم شميرانات و گاه به مشهد مقدس سفر ميكرد و در بسياري از اين سفرها، آيت الله حقشناس نيز ايشان را همراهي ميكرد و از هر كدام خاطرات فراوانی در حافظه داشت.
از خاطرات به يادماندنی سفرهاي مشهد در اوايل دهه بيست (1327-1320) گعده علمي پرباری بود كه ساعتي پيش از غروب در يكي از شبستانهای مسجد گوهرشاد برگزار ميشد و در آن بزرگان آن روز حوزة علميه مشهد همچون مرحوم آيت الله سيديونس اردبيلي و مرحوم آيت الله شيخ محمدكاظم مهدوی دامغاني شركت ميجستند و ساير بزرگاني كه از حوزه علميه قم و يا تهران، تعطيلات را در مشهد ميگذراندند در اين محفل بی نظير علمي حاضر ميشدند. امام خميني در اين ايام پای ثابت اين محفل بود و عمدتاً طرف مباحثة مرحوم آيت الله اردبيلي قرار ميگرفت كه با لهجه شيرين تركي، اشكالات حاج آقا روح الله ، مدرس جوان ولی صاحب نام آن روز حوزة قم را پاسخ ميداد. استاد حقشناس به ياد ميآورد كه گاه اين مباحثات آنچنان بالا ميگرفت كه صدای بلند آنها توجه عابران و رهگذران را جلب ميكرد و بی خبر از روش معمول مباحثات طلبگی ، می پنداشتند نزاع و درگیری رُخ داده است.
امام خميني، بر رفق و مدارا و رعايت اعتدال ، حتّا در تحصيل و مطالعه نيز تأكيد جدّي داشت. زماني آيت الله حقشناس با انبوهي كتاب كه آنها را در كيسهای بزرگ جای داده بود به امام زاده قاسم ، كه امام نيز در آنجا تعطيلات را ميگذراند رفت ، امام با دیدن آن همه کتاب لبخندی ميزند و ميگويد: «اگر قرار بود اين همه كتاب بخوانيم كه در همان قم مانده بوديم و ديگر به اينجا نميآمديم».
و بار ديگر كه استاد حقشناس ، تمام تعطيلات تابستان را به درس و مطالعه گذرانده بود، با شروع سال تحصيلي احساس خستگی ميكند، امام به ايشان تكليف ميكند كه بايد فوراً مدّتي به تعطيلات بروی و از درس خواندن صرف نظر كني.
امام خميني در آن زمان ، گهگاه براي ديدن استاد خويش آيت الله شاهآبادي و نيز ديدار از خانواده همسرش ، به تهران سفر ميكرد. در یکی از اين سفرها همراه استاد حقشناس به مسجد امينالدوله كه آن زمان امامت و مديريت آن را مرحوم شيخ محمدحسين زاهد بر عهده داشت آمد و با آقا شيخ محمدحسين از نزديك آشنا شد و معنويت او را ستود.
چنانكه در همين زمان شهيد آيت الله سيداسد الله مدنی نيز همراه آيت الله حقشناس به مسجد امينالدوله آمده و تحت تأثير معنويت مرحوم شيخ محمد حسين زاهد و محفل معنوی وی به آقای حقشناس ميگويد: « آقای ميرزا اين رفقای شما همگي عادلاند و به امامت هر كدامشان ميتوان نماز خواند.»
همراهی با انقلاب و نفی افراطی گری
آيت الله حقشناس را با در نظر گرفتن معيارهای خاصّ ، نميتوان يك « انقلابی » دانست. امّا گذشته از وظيفهای كه بر اساس شناخت و توان ، خود را بدان متعهّد میديد ، با شناخت عميق و باوری كه به شخصيت اخلاقي و ديني امام خميني داشت ، ايشان را به جدّ به عنوان يك " معيار " و" محك " پذيرفته بود و ازاين رو متناسب با امكان و شرايط خود ، در تحقّق اهداف وی ميكوشيد و در درستی آنها ترديد نداشت. اين را هر كس كه كمترين نزديكي با ايشان داشت آشكارا ميتوانست دريابد. هيئتهای مؤتلفه كه هستة مركزی آن متشكل از جمعی از جوانان مسجد امينالدوله بود ، عشق و ارادت خود به امام و آشنايی با شخصيّتهايی چون آيت الله مطهري و آيت الله دكتر بهشتي را بيترديد مرهون آيت الله حقشناس ميباشند.
چنانكه در طول 15 ساله نهضت اسلامی ، اين مسجد شاهد حضور شخصيتهای مبارز فراواني همچون آقايان مطهري، بهشتي، انواری ، هاشمي رفسنجانی ، شيخ حسن لاهوتي و... بود.
آيت الله حقشناس امّا ، ضمن آنكه وظيفة هر كس را متناسب با توانايی و كاركردهای خاص خود میدانست و عمل يكسان و شبيه به يكديگر را نفی ميكرد ، با هرگونه افراط گرايي و تندروی خصوصاً آنگاه كه به نام «دين» و « انقلابیگری » صورت میگرفت به شدّت مخالف بود و در اين كمترين ترديدی نداشت كه «امام» كه خود رهبر و موسس انقلاب است نيز دقيقاً همين نظر را دارد. به ياد دارم روزی همراه ايشان به ديدن مرحوم آيت الله شيخ عبدالصمد خويي از عالمان صاحب نام و محترم تهران كه آن روزها به اتهام غيرانقلابي بودن توسط عدهاي جوان نورسيده ، از مسجدی كه سالها در آن اقامه جماعت ميكرد رانده و خانهنشين شده بود رفتيم ، استاد حقشناس از اين ضايعه به شدّت متأثر بود خصوصاً آنگاه كه از زبان مرحوم خويي شنيدیم كه:
«آقاي خمينی سه بار توسط آسيد محمدصادق لواسانی پيغام داده كه خويی بايد برگردد. امّا اين كاتوليكتر از پاپها نظر ایشان را تمكين نكردهاند.»
از اين درد آورتر اينكه حقشناس كه درونش مملوّ از عشق به امام بود به اتهام غيرانقلابی بودن و اينكه طلبههای تربيت شده ايشان به درد انقلاب و نظام نمیخورند بگونهای شرمآور از مدرسهايی كه شرعاً توليت آنرا بر عهده داشت رانده شد. و اين در حالي بود كه از همان جمع محدود اطرافيان استاد ، دهها شهيد و جانباز و دهها شخصيّت علمي و اجتماعي برخاست كه همگی با افتخار خود را مرهون تربيت و تعليم آن بزرگوار میدانستند و ميدانند و برای او حقّ حيات معنوی قايلاند. هیچگاه لحظه لحظه آن روزهای سخت و بس آزرنده ماههای آغازین سالِ 1363 را فراموش نمی کنم که به نام انقلابی گری چه توهین ها و جفا ها بر آن پیرِ سفرکرده روا داشتند . اما روحِ توحیدی اورا حتا اندکی تحت تأثیر قرار نداد و باور او بر عرفان و معنویت امام و حقّانیت هدف اش را مخدوش نساخت.
به ياد دارم در يكي از روزها كه از قم به تهران آمده و به ديدار استاد رفته بودم ، مصادف با زمانی بود كه از سوی دفتر امام خمينی ، توصيه شده بود كه عكسهای ايشان از صحن مساجد جمعآوری شود. طبعاً در مسجدامين الدوله نيز چنين عمل شد. امّا شاهد بوديم كه استاد حقشناس أمر به نصب مجدّد تمثال امام در صحن مسجد – البته در كنار قبله- نمودند با اين استدلال كه:
«كراهت نصب تصوير در محل نماز، به دليل آن است كه موجب غفلت از ياد خدا در نماز می شود امّا عكس ايشان نه تنها غفلت زا نيست بلكه " مذكِّر " ( يادآورنده ) است!»
و نیز بارها شاهد اعتراض واعلام نارضایتی شدید ایشان از برخی افراد که در کسوت دینداری و مقدس مآبی وبه بهانه دوری از سیاست ، و بی تعهد نسبت به شرایط سخت آن روز جامعه و عوارض ناشی از انقلاب و جنگ ، غیر مسولانه بر امام (ره) خَرده می گرفتند ، بودم وحتا این اعتراض خود را علنی می نمود.
در اوايل جنگ تحميلي، ايشان به همراه برخي از دوستان و ياران قديمي همچون شهيد آيت الله صدوقي (ره) به ديدار امام خميني رفت و در آن ديدار نسبت به مسؤوليت خود در مسأله جنگ و حتّا رفتن به جبهه كسب تكليف نمود ، و امام نيز به طنز پاسخ ميدهد:« مگر شما تيراندازي بلديد؟ » و آنگاه مهربانانه ميافزايد:« وظيفه شما ادامه همين فعاليتهای اخلاقی و علمي است كه هم اكنون به آن اشتغال داريد.»
دیدگاه خود را بنویسید