تحصیلات
ایشان تحصيلات خود را در دبیرستان دارالفنون به پايان رسانيد و اگر شرايط آن دوران (حدود80 سال پيش) را در نظر بگيريم خواهيد ديد كه اين يعني برخورداري از يك موقعيّت ويژه كه نصيب بسياري از همگنان نميشده است خصوصاً اينكه در كنار تحصيل رسمي به تقويت و يادگيري دو زبان انگليسي و فرانسه اهتمام ورزيد. آن هم در زمانهاي كه كمتر كسي از تعداد اندك دانشگاهيان آنروز، توأمان از دو زبان خارجي بهره مند بود! تسلّط استاد به اين دو زبان تا حدّي بود كه علاوه بر تكلّم با آنها گاه، آگاهيهاي دقيق و قابل توجهي را از ريشة واژگان و مقايسة آنها در اين دو زبان ارائه ميداد.مواردی از این ریشه یابی ها و مقایسه های واژگانی نسبت به برخی مصطلحات فلسفی را در درس فلسفه( منظومه سبزواری ) ایشان به یاد دارم.
برخي از دوستان و ارادتمندان قديميتر ، خاطرهاي را از ملاقات و مباحثة ایشان با يك مسيحي انگليسي زبان نقل ميكنند كه به تشرّف وي به اسلام انجاميد. با چنين شرايطي طبيعي بود كه خانوادة «عبدالكريم»، خواهان ادامه همين روند تحصيلي باشند. اما بارقه عنایت الهی بر دل او تابیده و درون وی غوغائی بر پا بود. از سوي ديگر دايي ايشان كه از بازاريان به نام آن روزگار بود و پس از پدر، سرپرستي و حمايت ايشان را بر عهده داشت تمايل زيادي نشان می داد كه «عبدالكريم» همكاري در ادارةتجارتخانه و دامادياش را يكجا حايز گردد. و با اصراري كه ميكرد، چند صباحي عبدالكريم را به تجربة اين همكاري واداشت امّا او كه برای چیز دیگری انتخاب شده بود ، دل در جای دیگر داشت و گمشده خود را در ديگر سو ميجُست، در تمام مدت حضور در تجارتخانه دائی ، سر در کتاب فرو می برد وغرق مطالعه می شد انچنان که از اطراف خویش غافل می گشت و آنگاه که خداوند اراده هدایت کرده باشد همه چیز در کار سبب سازی آید ، وبلاخره همین غفلت های متوالی دائی حسابگر را متقاعد ساخت که"عبدالکریم کاسب بشو نیست ."
پس از اين تجربة ناموفق،عبدالکریم مجال یافت تا تمايل قلبي خود را آشکار سازد و انتخاب دلخواه نماید. مهمترين نكتة تعيين كننده در زندگي استاد حقشناس كه در تمام عمر وی خود رابه وضوح به رخ ميكشيد، آن بود كه استاد در طلب حقیقت و معرفت، و به انگيزة پاسخ به عطش درون، به طلبگي و حوزه درس وبحث راه يافت و هرگز علوم رسمي براي او موضوعيّت ومطلوبیت ذاتی نيافت و چنانكه پس از اين خواهيم گفت، حتي مراحل عالي اجتهاد و فقاهت را نيز با اين انگيزه طي نمود كه از آسيبهاي وادي سلوك عرفاني و افراط و تفريطهايي كه در اين مسير دامنگير رهروان ميگردد مصون و ايمن بماند.
استادان
ايشان نخست تحت تأثير جذبة معنوي مرحوم آ شيخ محمدحسين زاهد تهراني به حلقة شاگردانِ وي وارد شد. شيخ محمدحسين كه هيچگاه طلبگي را به صورت حرفهاي به انجام نرسانده بود و فقط به منظور آشنايي با حلال و حرام الهي و عمل بصيرتمندانه، مقدمات علوم ديني را تحصيل كرده بود ، علاوه بر اقامه نماز جماعت و برپايي مجالس ذكر و دعا در مسجد امينالدوله، در مسجد جامع(بازار تهران) نیز دروس ادبيات عرب(تا سطح مغني اللبيب) را تدريس مينمود. شيخ عبدالكريم نيز با سكونت در يكي از حجرههاي اين مسجد، در عين اهتمام به تهذيب نفس ، تحصيلات رسمي طلبگي را آغازید.
حوزة علميه تهران كه دهها سال از غنيترين حوزهها علمي بود و خصوصاً مدرس فلسفي و عرفاني آن با از رونق افتادن حوزة اصفهان، بيرقيب مينمود، در آن روزگار،يكي از بهترين دورههاي خود را سپري ميكرد. حضور تعداد پرشمار فقيهان، فيلسوفان، عارفان و مفسّران بزرگ ويژگياي خاصّ به آن بخشيده بود. بزرگاني كه مهمترين شاخصة آنان،جامعيّت و برخورداري از تخصّص در دانشهاي مختلف و حوزههاي چندگانة معارف اسلامي بود. عالمان فرزانهاي همچون ميرزا مهدي آشتياني، ميرزا احمد آشتياني، ميرزا طاهر تنكابني، ميرزا ابراهيم امام زاده زيدي، آقا سيدعلي حايري، ميرزا عبدالله چهلستوني، ميرزا عبدالعلي تهراني، شيخ محمدرضا تنكابني، آشيخ محمدتقي آملي و... كه مهمترين ويژگي بسياري از آنان، جامعيّت و برخورداري از تخصّص در دانشهاي مختلف و در حوزههاي چندگانة معارفِ ديني بود. در كنار آن، وجود مردان نيك نفس و صاحب نَفَسي همچون حاج آقا یحیی سجادی ، آقا شيخ محمدحسين زاهد تهراني وآ قا شيخ مرتضي زاهد (جاودان)معنويت اين حوزه علمي را چند چندان كرده بود و اين همه ،فرصت بسيار مناسبي بود براي آنكه آقاشيخ عبدالكريم حقّشناس، پايههاي معنوي و علمي خود را استحكام بخشد.
آيت الله ميرزا محمدعلي شاه آبادي
خصوصاً آنكه در همين زمان، عارفِ كامل آيت الله ميرزامحمدعلي شاه آبادي پس از هفت سال اقامت در حوزه علميه قم، در سال1354ق به تهران بازگشت و اين، فرصت استثنايي ديگري براي شيخ عبدالكريم بود كه جرعههايي گوارا از ساغر آن نفس قُدسي به جان خود بچشاند.
اينجانب كه پيشتر توصيف آيت الله شاه آبادي را در كلمات و سخنان شاگرد ويژهاش امام خميني به تكرار ديده بودم و از همين روي احساس احترام و علاقة وافر به وي درونم برانگيخته شده بود. براي نخستين بار از نزديك و بطور جدّي با عرفان استاد و شاگرد، از طريق آيت الله حقشناس آشنا شدم.
مهمترين ويژگي انديشه عرفاني آيت الله شاهآبادي «فرامتن» بودن آن است. ويژگياي كه علاوه بر آنكه در آثار بر جاي مانده از ايشان به وضوح مشاهده ميشود، بگونهاي برجسته در ذهن و خاطر شاگردان خاصّ ايشان اثر گذارده است. استاد حقشناس كه شوق وافر مرا در دانستن بيشتر از مرحوم شاه آبادي ميديد، كريمانه از هر فرصتي براي بيان خاطرهاي و نكتهاي خاص از وي بهره ميجست. نكاتي كه اكنون پس از سالها ممارست به تحصيل و تدريس متون عرفاني يا همچنان آنها را خاصّ و ويژه مييابم و يا همچون جملهاي كليدي، عصاره و راز گشاي پارهاي از عويصات و مشكلات اين متوناند يعني در كمترين كلمات، عميقترين مفاهيم با وضوح و سادگي فوقالعادهاي بيان شده است.
آقاي شاهآبادي در كنار تمام ويژگيهايي كه داشت يك ويژگي ديگر او را از بسياري از عارفان پيشين جدا ميساخت و آن برخورداري از «زبانِ پيامبرانه» بود.
«زبان پيامبري»، زبان تيسير (سادهسازي) است. وحي الهي با تمام عظمت و سنگينياش بر قلب پيامبر بزرگوار اسلام فرود ميآمد (سنلقي عليك قولاً ثقيلا) و آنگاه به هدايت الهي،آسان شدة آن بر زبان آن حضرت جاري ميگشت تا به مردمان ابلاغ نمايد(و يسَّرناه بلسانك). زبان پيامبري، زبان تيسير(سادهسازي) است، زباني كه در عين تفاهم و هم ادراكي با عامّة مردم، لبّ حقيقت را بدون هيچ كاستي و كمي براي همگان واگو ميكند و هيچكس را از دانستن محروم نمينمايد. زبان پيامبري زباني است ساده و عميق! بهرهمندي از ويژگيهاي اين زبان را ميتوان از آثار «سفر چهارم» دانست:«سفر في الخلق مع الحقّ»! كه نصيب كمتر كسي از عارفان و سالكان شده است. سفري پيامبرانه كه مسافر آن با برخورداري از «نبوت إنبائي» به هدايت عامّه و عرفي كردن و عمومي نمودن حقايق ميپردازد. همين زبان بود كه به آقاي شاهآبادي اين فرصت و امكان را ميداد تا در عين تدريس و تبيين عميقترين معضلات علمي و عرفاني، بر فراز منبر شود و با عاديترين طبقات جامعه سخن بگويد و آنان را باعمیق ترین معارف و حقايق آشنا سازد و همچون سنگ صبوري، رازدان آنان باشد و گره از مشكلاتشان بگشاید. تا جائيكه مردميترين نهادهاي مذهبي، يعني «هيئتها و جلسات سيار خانگي» كه در زمانة دين ستيزي رضاخاني جايگزين «محافل و جلسات ثابت مذهبي» گرديد ابتكار و يادگار آن فقيه سترگ و عارف يگانه بود.
آيت الله شاهآبادي بر اين باور بود كه مخاطب معارف الهي، همة انسانها هستند و سنگيني و پيچيدگي مباحث اين معارف نبايد موجب محروميت آنان گردد بلكه بايد بدون آنكه چيزي از آن حقايق كاست، آن را با زباني ساده و قابل فهم براي عامّه بيان نمود. و بر همين اساس، ايشان خود بر خلاف سيرة رائج شخصيتهاي طراز اوّل علمي ودینی كه از منبر و سخنراني عمومي بر كنار بودند، به طور مرتّب به منبر ميرفت و براي عامّه مردم و كسبة بازار سخن ميگفت و به گفتة استاد حقشناس، هرگاه مورد اعتراض و انتقاد قرار ميگرفت كه «اذهان عامّه، ظرفيّت چنين مطالبي را ندارد.» پاسخ ميداد:«بگذاريد اين كُفريجات! به گوش اينها هم بخورد» گويا استاد، خود يكبار شاهد چنين گفتگويي ميان آيت الله شاهآبادي و امام خميني بوده است.
هر چند بهرهمندي ايشان از اين هنر پيامبرانه، وي را از برخي كلفتها و آسيبهاي پيامبري بينصيب نگذارد و موجبات طعن و وهن وي از سوي جاهلان و عالم نمايان فرومايه تر از جهّال[1] را فراهم ساخت... و تكرار غمنامة لعن و تكفير...
باري در همين جلسات عمومي از ميان بازاريان و كساني كه از نَفَس مسيحائي و زبان پيامبرانة آن عارف بزرگ بهرهمند بودند بسياري افراد صاحب دل و اهل معرفت برخواستند.
استاد حقشناس از شخصي عامّي و بيسواد ياد ميكرد كه در همين جلسات شركت ميجست و هرگاه آيت الله شاهآبادي،روايتي را از يكي از حضرات معصومان(ع) قرائت ميكرد او با نورانيّتي كه داشت، با لحن و شيوه بيان متفاوت هر كدام آشنا بود و تشخيص ميداد آن روايت از كداميك از حضرات است!
شاگردانِ برگزيدة مرحوم شاهآبادي، سرآمد آنان امام خميني و تا حدّي استاد حقشناس نيز از ويژه گي زبان عمومي و پيامبرانة استادِ خويش بهرهمند بودند، و در خصوص امام خميني، به استناد شواهد قراين و دلايلي، اين تأثيرپذيري را بسيار جدّي و خاص ميدانم. بگونهايكه گويا تفويض معنوي و تصرفي باطني از سوي استاد (شاهآبادي) به شاگرد (امام خميني) صورت گرفته بود.
استاد حق شناس که مرحوم شاه آبادی بس مأنوس بود وگاه از ایشان کراماتی نقل می نمود که نشان ازبرخورداری از مراتبی از ولایت تکوینی داشت. از جمله واقعه ای را به این مضمون حکایت می فرمود:« در زمان اختناق رضاخانی بارها ایشان را از برگزاری مجلس سخنرانی منع نمودند و وی اعتنایی نمی کرد تا یک روز رئیس نظمیه با انبوهی نیروی نظامی که من آنها را شمارش کردم بالغ بر دویست نفر بودند تمام ورودی وصحن مسجد جامع را اشغال کردند ، اما آقای شاه آبادی مثل هر روز با آرامش کامل و گویا که اصلاٌ اتفاقی نیافتاده به سمت درب شبستان رفت ، و سربازان به سوی ایشان رفتند تا مانع ورود شده ودستگیرشان کنند، ناگهان آیت الله شاه آبادی دست خود را به سمت آنان بلند کرد و با لحنی خاص و محکم فرمودند : بایستید ! و بلافاصله بدون استثنا تمام آن سربازان همچون چوب در جای خود خشک شدند و بعد از دقایقی با تصرف مجدد ایشان دوباره به حالت عادی بازگشتند. واز آن به بعد نه تنها دیگر متعرض نشدند بلکه بسیار احترام نموده وعذر خواهی کردند.»
آيت الله شاهآبادي عارفي وارسته بود كه هرگز در قيد و بند شوؤن و تعيّنات نبود. براي وي بيش و پيش از هر چيز، تشبّه به صفات پروردگار و اتّصاف به صفت رأفت و رحمت اهميّت داشت. از اين رو هيچ درخواستي را در حدّ امكان و توان خود بيپاسخ نميگذارد و براي طلاب، متناسب با نياز، از سطوح مقدماتي فقه واصول تا سطوح عالي فقه و عرفان را تدريس مينمود. گویا در مدت اقامت در قم به درخواست طلبه ای مبتدی برای او درس مقدمات می دادند شاگردانشان از جمله امام خمینی از ایشان می خواهند که این را برعهده کس دیگری بگذارند و وقت پربهای خویش را صرف درس که هر طلبه ای می تواند تدریس نماید نکنند ولی آیت الله شاه آبادی می فرمایند:
« بنده خدایی از من درخواستی کرده و من هم توانایی انجام آن را داشتم و اجابت کردم.»
پس از آن امام (ره) به آن طلبه مراجعه می کند تا او را منصرف نماید و به او میگوید با توجه به مقام علمی و اشتغالات آقای شاه آبادی و حاج شیخ عبدالکریم حایری (مؤسس حوزه ) ، غیر از این دو، هر کس دیگری در هر سطحی که بخواهی تدریس تو را بر عهده میگیرد. آن طلبه اما ، قانع نمی شود و این پیشنهاد را رد می کند.
گذشته از مباحث عرفاني كه مرحوم شاهآبادي، خارج از چارچوب متون رسمي و براساس دريافتهاي باطني و استنباطهاي علمي خويش ارائه مينمود و استاد حقشناس از زمره اندك بهرهگيران آن مباحث بود، گويا متون رسمياي همچون معالم الاصول، رسايل(فرايد الاصول)، كفاية الاصول، منظومه(منطق و حكمت)، اسفار و... از جمله متوني است كه آيت الله شاهآبادي آنها را تدريس ميكرده و استاد حقشناس نيز به فراخور از پارهاي آنها بهرهمند گرديده است. امّا مهمترين اين دروس، منظومه (منطق و حكمت) بود كه صبحهاي زود در مسجد جامع برگزار ميشد و «عبدالكريم جوان» بر آن ملازمت داشت . از آقاي دكتر ابوالقاسم گرجي شنيدم كه ايشان نيز در اين درس، استاد حقشناس را همراهي ميكرده است.جالب اینکه برخی از این دروس را آیت الله شاه
آبادی در مسیر فاصله مسجد تا منزل بیان مینمود. درسالهایی که توفیق همراهی روزانه با استاد را داشتم وفاصله منزل تا مسجد را پیاده طی می کردیم،ایشان با یادآوری همین نکته،عمدتا" این مدت را به بحث های علمی وبطور خاص تقریر مبانی استاد خویش اختصاص می داد، فرصت بی نظیری که هیچگاه مشابه آن نیز تکرار نشد.
از آنجا كه «عرفان» از مباني اصلي«اسفار» است ، مرحوم شاهآبادي كه استادي بينظير در عرفانبود اسفار را آنچنان عميق و مفصّل بيان ميكرد كه به تعبير طنزآميز استادحقشناس «هر كس اسفار را نزد آقاي شاهآباي ميخواند تا آخر عمر طول ميكشيد» اينجانب شبيه چنين گفتاري را از مرحوم آيت الله دكتر مهدي حايري يزدي در وصف اسفارگويي امام خميني شنيدم كه تضلّع ايشان در تبيين مباني عرفاني اسفار را چنين ميستود: «در آنجا كه ملاصدرا به مباني عرفاني ميپرداخت آقاي خميني، آنچنان عميق تبيين و تقرير ميكرد كه از خود كتاب بهتر و دقيقتر بود.» و چقدر ميان استاد و شاگرد (آيت الله شاهآبادي و امام خميني) در اين جهت شباهت وجود دارد.
مرحوم شاهآبادي، درس رسايل را براي فرزند بزرگتر خود شيخ محمدجواد كه جواني آراسته و خوش استعداد بود آغاز نمود. امّا محمدجواد در عنفوان جواني، از دنيا رفت و پدر را داغدار نمود. آيت الله حقشناس، صبر شاكرانة استاد (آيت الله شاهآبادي) در اين مصيبت بزرگ را نشانهاي از عظمت روح وي ميدانست.
آيت الله شيخ محمد شاهآبادي، فرزند پسين آن بزرگوار نيز در درسهاي پدر شركت مينمود و از همانجا دوستي ميان ايشان و استاد حقشناس شكل گرفت. استاد روحيات اخلاقي آقا شيخ محمدشاه آبادي را بس ميستود و او را علاوه بر فرزند نَسَبي، فرزند معنوي و ميراثدار بزرگواريِ اخلاقي پدر ميدانست و يك نمونه تحسين برانگيز را استاد بارها اينچنين نقل ميكرد:
«با آقا شيخ محمد شاهآبادي در درس استادي شركت ميكرديم كه در عين بزرگيها و بزرگواريهاي فراوان، از خُلق خوشي برخوردار نبود و گاه در عصبانيّت از بيان توهينآميز به شاگردان إبائي نداشت. روزي بدترين شكل اين توهينها نصيب آقا شيخ محمد شد و آنانكه نظاره ميكردند با توجه به نوع توهين و جايگاه آقا شيخ محمد به عنوان فرزند آيت الله شاهآبادي ، انتظار هر واكنشي را داشتند جز آنچه را كه مشاهده كردند زيرا شيخ محمد در پاسخ به رفتار استاد، خم شد و زانوي او را بوسيد و اظهار داشت هر چه شما بگوئيد حق داريد و من وامدار شمايم و شما اختياردار من هستيد!»
استاد حقشناس پس از نقل اين واقعه اضافه ميكرد:
«آنجا من وصول او به مقامات معنوي را يقين كردم و به ايشان گفتم: الحقّ كه فرزند آقاي شاهآبادي هستي.»
آيت الله شيخ محمد شاهآبادي از بزرگان علماي حوزه علميه است كه به حق ميراث دار علمي و معنوي پدر بزرگوار خويش و نمونه اخلاق و تواضع ميباشد. سالها پس از آنكه اين خاطره را از استاد حقشناس شنيدم، روزي در محضر آيت الله شيخ محمد شاهآبادي پس از پايان درس، به مناسبتي اين واقعه را به نقل از استادحقشناس براي ايشان بازگو كردم و ايشان در كمال بزرگواري در حاليكه رنگ چهرهشان از اينكه سخني را مشتمل بر مدح خويش شنيده است متغيّر شده بود اظهارداشت:
«حقيقتاً براي خود چيزي قايل نيستم و لاشئ(هيچ)بيش نيستم»!
يادآور ميشود «استادِ» مذكور در خاطرهاي كه نقل شد از اساتيد مورد علاقه آيت الله حقشناس بود و ايشان بارها از وي به بزرگي ياد ميكرد و حكايات قابل توجهي نقل مينمود امّا هيچگاه به صراحت از او نام نبرد. و شايد دليل اين عدم تصريح آن بود كه در برخي حكايات و خاطراتي كه ايشان از اين استاد روايت ميكرد، اشاراتي اندك بر تندخويي و عصبانيّت وي وجود داشت امّا به گفتة آيت الله حقشناس اين «استادِ گمنام» از كراماتي نيز بهرهمند بود و از آن جمله ميفرمود:«روزي استاد برايم نقل كرد كه من و دوستي كه بسيار با هم صميمي بوديم با يكديگر قرار داشتيم كه هر كدام زودتر از اين جهان رخت بربستيم، به ملاقات ديگري بيائيم. از قضا، دوست من از دنيا رفت و من از همان شب نخست انتظار ميكشيدم، امّا خبري نميشد، تا بالاخره پس از سه شب، در حاليكه مشغول مطالعه بودم او را در برابر خود ديدم، از تأخيرش گلايه كردم، پاسخ داد: تا الان گرفتار بودم و هم اينك رها شدم و براي وفاي به عهد به نزدت آمدم.»
يكي از شاگردان خاصّ مرحوم شاهآبادي كه با استاد حقشناس دوستي عميقي داشت مرحوم «شيخ حسن قهرماني» بود. استاد، از استعداد شگرف و توجه برانگيز مرحوم قهرماني و توجه خاصّ مرحوم شاهآبادي به وي، به تكرار سخن ميگفت. تا جائيكه مرحوم شاهآبادي به جهت هدرنرفتن استعداد اين شاگرد، به او اظهار ميكرد:«من علاوه بر تدريس، خود با تو مباحثه ميكنم.»
استاد حقشناس آقاي قهرماني را در ميان دوستان و همدورهايهاي تهران خود به آيت الله دكتر مهدي حائري يزدي در ميان دوستان و همدورهايهاي قم تشبيه ميكرد. كه هر دو از نبوغ و استعداد شايان توجهي برخوردار بودند. استاد، هميشه پس از اين يادآوري، هشدار ميداد كه معمولاً صاحبان استعداد برتر در معرض آسيب ضايع شدن آن هستند.
امّا متأسفانه مرحوم قهرماني در سالهاي پسين، به دلايلي ترجيح داد تا در گمنامي كامل بزيد و از هرگونه نام و نشاني دوري جست و گويا استادحقشناس از معدود افرادي بود كه وي در عين گمنامي و ناشناختگي، پيوند خود را با آنان حفظ كرده و به ارتباط با ايشان تمايل داشت و هر چند وقت يكبار بگونهاي كاملاً ناشناخته و گاه در پنهاني به ديدن استاد ميآمد و استاد نيز در مواردي مرا از اين ارتباط و آمد و شد آگاه ميساخت و تمايل داشت تا مرحوم قهرماني را ببينم و با يكي از جالبترين خاطرات جواني و دوران تحصيلش آشنا شوم!
ميرزا عبدالكريم حق شناس تا پيش از هجرت به حوزة علميه قم، بطور مستقيم و مرتب از آيت الله شاهآبادي بهره جست و صد البته جاذبة استاد به حدّي بود كه پس از هجرت به قم، سفرهاي به تهران، با ملاقات و بهرهگيري از استاد همراه بوده است.
آشنايي آيت الله حقشناس با امام خميني نيز براي نخستين بار از طريق آيت الله شاهآبادي بود كه بارها از شاگرد برجستة خود ياد ميكرد. و علاوه بر آن، امام هرگاه به تهران سفر ميكرد – كه آن روزها به بهانة اقامت همسرشان در تهران، اين سفرها زياد انجام ميگرفت- به ديدار استاد خود ميشتافت و از فيض جماعت او در يكي از شبستانهاي مسجد جامع تهران بهرهمند ميشد. اين همه، زمينة آشنايي و علاقة از دور با امام را فراهم ساخت و آشنايي و علاقهاي كه در قم تكميل و به صميميّتي دوطرفه تبديل گرديد.
آيت الله ميرزا ابراهيم امام زاده زيدي
آيت الله حقشناس، همچنين در تهران به شخصيت كم نظير ديگري يعني آيت الله ميرزا ابراهيم امام زاده زيدي دلبسته بود و با وجود آنكه در آن سالها مرحوم امام زاده زيدي در سنين كهنسالي و استاد، در سنين نوجواني و جواني بود امّا، جاذبة فوقالعادة امام زاده زيدي كه علاوه بر فقاهت و اجتهاد، استادي يگانه در عرفان و فلسفه صدرايي بود، حقشناس جوان را به سوي خود ميكشاند. استاد، ويژگي مرحوم امامزاده زيدي را در حلّ معضلات فقهي و عرفاني و نيز طرّاحي معماهاي علمي (لُغَرْ) ميدانست، و زماني را به ياد ميآورد كه وقتي آن مرحوم براي پاسخگويي به سؤالات ايشان حاضر ميشد، مقارن با اتمام درس شرح فصوص روزانهاي بود كه برخي از روحانيان معروف آن روز تهران، از جمله مرحوم حاج شيخ هادي تهراني (معروف به حاجي مقدّس) در آن درس شركت ميكردند.
در جلسات بهرهگيري از مرحوم امامزاده زيدي،آقاي دكترابوالقاسم گرجي، استاد برجستة حقوق دانشگاه تهران كه آن زمان «شيخ ابوالقاسم»
خوانده ميشد نيز حضور داشت. مرحوم امامزاده زيدي عليرغم شخصيت والا و كمنظيري كه داشت در اثر جوسازيهاي جمعي«خشكه مقدّس نادان»، در مقطعي خاصّ مورد بيمهريِ عمومي قرار گرفته بود.[2]
او كه روزگاري انبوه جمعيّت در جماعتاش شركت ميكرد، در اين زمان، مأمومين وي از تعداد انگشتان يك دست فراتر نميرفت. آيت الله حقشناس بارها با افسوس و تأسف از اين رخداد ياد ميكرد و به همين بهانه اندر مذّمت تحجّر و خشكه مقدّسي و آسيبهايي كه اين گروه، ناخواسته بر پيكر آئين و اخلاق وارد ميسازند سخنها ميگفت و خاطرهها نقل ميكرد و در عين حال بزرگي روح مرحوم امامزاده زيدي در تأثيرناپذيري از اين إدبار و جفايي كه به او رفته بود را ميستود و اين حديث شريف را تكرار ميكرد:
«المدح و الذم فيه سيّان»
(تأثير ستايش و بدگويي در مؤمن يكسان است [و در حقيقتجوئي او اثري ندارد])
پس از سالها به همت فرزند مرحوم امامزاده زیدی دستنوشته ای فلسفی و عرفانی از ایشان منتشر گردید که با تمام اختصارش ،به تنهایی شاهد صدقی بر ویژه گیهای علمی ای است که استاد حق شناس روایت می کرد.
حكيم ميرزا طاهر تنكابني
حكيم ميرزا طاهر تنكابني، مدّرس چيره دست فلسفة مشايي كه در مدرسة كاظميه (واقع در خيابان ري) شفا واشارات بوعلي را تدريس ميكرد، ديگر استادي بود كه آيت الله حقشناس نزد او شاگردي نمود. ايشان، از مرحوم حكيم شيخ عليمحمد جولستاني به عنوان ديگر شاگرد برجسته آن درسها نام ميبرد. ميرزاي تنكابني شوخ طبع و لطيفهگو بود و بسا از سختي و خشكي درس فلسفه، با نرمي و لطافت طنزهاي خود مي كاست و استاد حقشناس نيز گاه به مناسب، يادآور اين خصيصهها استاد خويش ميشد و برخي مزاحهاي وي را در لابلاي درس نقل ميكرد.
آيت الله ميرزا عبدالعلي تهراني
مرحوم آيت الله ميرزا عبدالعلي تهراني (پدر حضرات آيات حاج آقا مرتضي و حاج آقا مجتبي تهراني) از ديگر عالمان وارسته و مهذّبي بود
كه استاد با ايشان محشور بود و حتّي در زمان هجرت به قم نيز بر پارهاي امور اخلاقي وي نظارت داشت. بطوريكه زماني، استاد حقشناس در جمع عدهاي از طلاب قم سخنرانياي اخلاقي ايراد كرد، مرحوم آيت الله سيدمحمدتقي خوانساري كه از أثر اين
سخنراني مطلع شده بود ايشان را مكلّف به برگزاري جلسات منظّم اخلاق مينمايد امّا اشتغال جدّي به تحصيل مانع اجابت چنين تكليفي بود، استاد حقشناس با طرح مسأله براي مرحوم ميرزا عبدالعلي تهراني از وي چارهجويي ميكند. مرحوم تهراني نيز طيّ نامهاي از مرحوم خوانساري ميخواهد كه اجازه دهد تا «آقا ميرزا عبدالكريم» با فراغت كامل به تحصيل خود ادامه دهد و اينگونه براي آينده نافعتر خواهد بود.
اين حكايت، علاوه بر آنكه صميميّت ميان آيت الله تهراني با «ميرزاعبدالكريم» را نشان ميدهد بيانگر نوع خاصّ رابطة وي با شاگردان و اطرافيانش نيز ميباشد.
استاداني همچون ميرزاعبدالعلي تهراني، در آن روزگار، رسالت و وظيفة خويش را نه فقط در آموزش و تعليم شاگردان بلكه در تربيت و تهذيب آنان ميديدند. رفاقت، صميمّت و محبّت تنها شيوهاي بود كه آن بزرگواران براي رسيدن به اين هدف از آن بهره ميجستند، شيوهاي كه استاد حقشناس نيز در همارة آموزگاري و تربيتگري خود، لحظهاي از آن بركنار نبود.
سفرهاي هفتگي به اطراف تهران، كه بايد آنها رانخستين اردوهاي فرهنگي- تربيتي طلاب دانست، از جمله برنامههايي بود كه مرحوم ميرزاعبدالعلي تهراني به اجراي آن اهتمام داشت تا علاوه بر پاسخگويي به نياز طلاب و تأمين پويايي و نشاط آنان، روح برادري و پيوند دوستي ميان آنان تقويت گردد.
استاد حقشناس، خاطرههاي جالب فراوان و از جمله شوخی ها ومزاح هایی که در اين سفرها رخ داده بود نقل ميكرد كه نشان دهندة ميزان تأثير آنها در ذهن و ضمير ايشان وایجاد روحیه نشاط وسرزنده گی بود.
يادآور ميشود كه مرحوم شيخ محمدحسين زاهد نيز گاه چنين سفرهايي را براي اعضاي حلقة معنوي خود ترتيب ميداد، يادگاري كه در سالهاي پسين، كم و بيش در سيرة استاد نيز جاري و ماندگار بود و گهگاه چنين سفرهايي با محوريت ايشان شكل ميگرفت و بارها در معيّت ايشان توفيق چنين سفرهايي كه در عين تفريح و تفرّج، سرشار از آموزش و تربيت بود دست داد.
آيت الله ميرزا احمد آشتياني
آيت الله شيخ محمدرضا تنكابني (پدر أخوان فلسفي) ،آيت الله ميرزا احمد آشتياني (فيلسوف، فقيه و عارف) و آيت الله ميرزا مهدي آشتياني(فيلسوف بزرگ شرق)، از جمله استادان بزرگ ديگري هستند كه استاد حقشناس در دوران تحصيل در تهران از آنها بهرهمند گرديد. نخستين ديدار با آيت الله ميرزا احمد آشتياني براي استاد خاطرهاي به يادماندني بود. استاد حقشناس براي ديدن آيت الله آشتياني، ساعتي پيش از مغرب به مسجد ايشان در گذر قلي ميرود، در آنجا خادم سالخوردهاي را مييابد كه سخت مشغول نظافت و آماده كردن مسجد براي اقامة جماعت ميباشد. از وي سراغ آيت الله آشتياني را ميگيرد، پاسخ ميدهد كه وقت نماز در مسجد خواهد بود. هر چه وقت نماز نزديك ميگردد خبري از آيت الله آشتياني نميشود، با بلند شدن صداي اذان و آمدن تك تك مأمومين، پيرمرد خادم،قبا و عبا بر تن و عمامه بر سر در محراب قرار ميگيرد شيخ عبدالكريم، آنجا درمييابد كه آيت الله آشتياني، كسي جز همان پيرمرد خادم نيست!
عظمت اين خاكساري و فروتني آنگاه قابل درك است كه بدانيم در آن زمان آيت الله آشتياني، سرآمد رجال و مراجع علمي و ديني پايتخت و محل توجه خواص و عوام بود و به دليل همين جايگاه علمي و پايگاه مردمي در سالهاي بعد برخي از مراجع تقليد نجف اشرف همچون آيت الله سيد محسن حكيم و آيت الله خويي مطالبات خود از حكومت را از طريق ايشان پي ميگرفتند و نيز به عنوان اعلم علماي وقت تهران، توليت مدرسة معروف خان مروي را بر عهده داشت كه پس از وي اين مسئوليت به فرزند ايشان، آيت الله ميرزا محمدباقر آشتياني رسيد.
حكيم آيت الله ميرزا مهدي آشتياني
حكيم و عارف عاليمقدار آيت الله ميرزا مهدي آشتياني نيز از ديگر اساتيد ميرزا عبدالكريم، در تهران بود. ميرزا مهدي آشتياني كه در زمان خويش فيلسوف شرق لقب گرفت و بسياري از استادان نامدار فلسفة در دوران معاصر شاگردي او را كردهاند به عنوان جامع المعقول و المنقول توليت مدرسه سپهسالار قديم را بر عهده داشت، همان مدرسهآي كه پس از ايشان آيت الله ميرزا مهدي حايري يزدي و آيت الله حقشناس با همين عنوان توليت آنرا بر عهده گرفتند.
مرحوم آشتياني در همين مدرسه تدريس ميكرد و نامداراني چون ميرزا محمود آشتياني، حكيم آقا علي محمد جولستاني حكيم آقا محمدرضا رباني خراساني، ميرزاعبدالجواد اصفهاني، يعني همان كه بعدها دكتر فلاطوري نام گرفت شهيد، مرتضي مطهري و... از محضر دانش و عرفان وي بهرهمند شدند.
ميرزا مهدي آشتياني در همه حوزههاي فلسفي، چه مشاء چه اشراق و چه حكمت صدرايي و نيز عرفان محيالديني (ابن عربي) استاد بود. امّا فوقالعادگي او در حكمت اشراق و حكمت متعالية صدرايي بروز داشت و غلبة ذوق عرفاني در آثار فلسفي ايشان به وضوح مشهود است. از استاد بزرگوارم مرحوم حكيم آقامحمدرضا ربّاني خراساني كه قديميترين و صميميترين و نزديكترين شاگرد مرحوم ميرزاي آشتياني بود و اجازةعلمي و عرفاني بي نظيري از او داشت شنيدم كه در ساعات پاياني حياتِ خاكيِ ميرزا، از او پرسيدم : استاد آنچه كه از عرفان به ما آموختيد «يافتني» بود يا «بافتني»[3]؟
ايشان پاسخ داد:بخشي يافتني و بخشي بافتني بود. امّا روزگاري در عراق، مرا مصاحبت عارفي كامل دست داد كه اگر آن مصاحبت تداوم مييافت به يقين اكنون همه آنچه كه داشتم «يافتني» بود! ليك به دليل بيماري پدر مجبور به ترك مصاحبت او وبازگشت به ایران شدم، با اين اميد كه پس از زيارت پدر،به محضرش باز خواهم گشت امّا او مرا نهي كرد و گفت:اگر بروي نه پدر را خواهي ديد و نه ديگر ميتواني به نزد من بازگردي .صد افسوس امّا، شوق زيارت پدر مرا بر بازگشت مصمم ساخته بود ولي پيش از رسيدن به ايران پدر از دنيا رفت و گرفتاريها مانع از بازگشت گرديد و ديري است همچنان بر اين فقدان تأسف ميخورم.»
در ايّامي كه آيت الله حقشناس جهت ادامة تحصيل به حوزة علميه قم رفته بود، ميرزاي آشتياني هم جهت اقامت و تدريس در اين حوزه به قم آمد (سال 1364ق). آيت الله حقشناس با دريغ و افسوس فراوان از اين دوران ياد ميكرد و ميگفت: اقامت ميرزا در حوزة علميه، چند ماهي به طول نيانجاميد چرا كه «جاهلان متنسّك» و شايد برخي «عالمان متهتّك» به اين بهانه كه وي آلوده ! به عرفان و فلسفه است، آنچنان عرصه را بر او تنگ كردند تا ناگزير از بازگشت به تهران گرديد.»
آيت الله حقشناس روزي تلخ از آن ايام را به ياد ميآورد كه در مدرسة فيضيّه، يكي از فريفتگانِ جهل و ريا به زعم خود با انگیزه دفاع از دین و مقام ولایت ،ميرزاي آشتياني را به شکلی شرم آور مورد جسارت قرار داده و او را توبيخ ميكند كه: شنيدهام ابن عربي را از اميرالمؤمنين(ع) بالاتر ميداني؟! آن مرحوم سخت متأثر شده و پس از بيان سخني بس دردآور كه در عين حال ارادت او به مقام ولايت علوي(ع) را نشان ميداد، آنجا را ترك كرد و از آن پس به تهران بازگشت و براي هميشه حوزة علميه قم را از وجود خويش محروم ساخت!
آقا شيخ مرتضي زاهد تهراني(جاودان)
آقا شيخ مرتضي زاهد تهراني(جاودان)، ديگر شخصيت معنوي مورد علاقة «آقا شيخ عبدالكريم» بود. ايشان، مرحوم زاهد را شخصيتي صاحب نَفَس و داراي كرامت ميدانست كه از شدّت احتياط و ورع، احكام شرعياي را كه پيش از موعظههاي اخلاقي خود براي مردم بيان ميكرد نخست براي آيت الله ميرزا عبدالعلي تهراني بازگو مينمود تا از دقت و درستي آنها اطمينان كامل حاصل نمايد و اين در حالي بود كه بطور منظم با مرحوم تهراني، بحثي فقهي بر محور «جامع عباسي» (اثر شيخ بهايي) داشت.عاطفه و محبت شدید به فرزندان ، از دیگر خصوصیات مرحوم زاهد بود که استاد حق شناس به تکرار از آن یاد می کرد وخاطراتی را در این خصوص روایت می نمود ومی افزود همین ویژه گی در فرزندشان مرحوم آیت الله شیخ عبدالحسین جاودان وجود داشت.
منابع:
- تعبير ملاصدرا در مبدأ و معاد
- به گفتة استاد حقشناس ماجرا از اين قرار بود كه جمعي از باصطلاح متدينان خشكسَر و خودسَر! با تجسّس در زندگي خصوصی مرحوم آيت الله امام زاده زيدي بر پاره ای رفتارهای عاطفی و محبّت آميز او با خانواده اش آگاهي مييابند و به زعم خود چنين رفتاري را مناسب شأن يك فقيه و عارف نميدانستند و از اين رو ايشان را به خروج از «زيّ روحانيّت» و «قداست شكني» متهم و در نتيجه خارج از عدالت معرفي كردند و به همين دليل ديگر در جماعت ايشان حاضر نميشدند.»
- آيت الله حقشناس كه خود به شدّت از رفتارهاي جاهلانة برخي مقدس مآبان بريّ بود پس از ذكر اين خاطره ميفرمود: «داداش
جون! جهالت را ميبيني؟ آنان خود بدليل تجسّس در زندگي ديگران، دچار حرام شده بودند آنگاه يك عارف و مجتهد كم نظير را به دليل كار شرعي و عادلانهاي كه انجام داده مورد اهانت قرار ميدادهاند.» حال آنکه او اگر چنین عمل نمی کرد از اعتدال و عدالت خارج بود. - منظور از «يافتن» درك شهودي حقايق و «بافتن» درك عقلاني و استدلالي آنهاست. تفاوتي كه ميان عرفان و فلسفه وجود دارد.
دیدگاه خود را بنویسید