آنچه در اين گفتار در صدد بيان آن هستيم، صرفاً اشارتي به موقعيت ويژه دوران امامت حضرت رضا(ع) است.
همچنين تأكيد بر اين نكته است كه بدون شناخت شرايط و پديدههاي فكري، سياسي و اجتماعي اين مقطع تاريخي، هرگز نميتوان به اهميت و محتواي كار سترگ و بيمانند آن حضرت پي برد. طبعاً پرداختن به اين محتوا و بحث از عناصر داخلي آن، خارج از رسالت اين مقاله است.
ديرينهشناسي و ريشهيابي تاريخي پديدهها، خصوصاً انديشههاي فلسفي و سياسي، نقش بهسزايي در فهم عميق و بازشناسي آنها دارد. بررسيهاي تاريخي از دو جهت ميتواند شايان توجه باشد:
۱ـ با شناسايي زمينههاي اجتماعي و جغرافياي فكري جامعهاي كه انديشهاي خاص در آن تولد يافته است، ميتوان در شناخت زواياي نهفته و ناخوانده آن انديشه، به فزوني، توفيق يافت.
چه بسا انديشهها يي كه يا خود بازتاب شرايط اجتماعي بودهاند و يا حوادث اجتماعي در زايش، تحول و تطور آنها نقش اساسي داشتهاند؛ بنابراين بررسي شرايط عصري در تحليل انديشهها، خصوصاً در تحليل خطابات و گزارههاي فقهي و كلامي، ضرورتي است اجتنابناپذير.
تنها در پرتو چنين بررسيهاي عصري ميتوان به«حجت»، به معناي معذّر و منجّز، دست يازيد. ما نمونههايي از تأثير مطالعات عصري را در حوزه استنباطات فقهي در نوشتههاي ديگر آوردهايم و درباره آن بحث كردهايم.
با بررسي تاريخي مثلاً قادر خواهيم بود آبشخور افكار كلامي را، كه گروهها و نحلههاي موجود در زمان معصومان(ع) مطرح كردهاند، تشخيص دهيم و بدانيم آيا موضعگيريها و اظهارنظرهاي امامان معصوم(ع) ناظر به آن انديشههاي نو بوده است يا نه؟ و اگر چنين است به چه ميزان و به چه هدف؟
در اين راستا چه بسيار انديشههاي آميخته به ايهام و ابهام كه با كاوشها و كنكاشهاي عصري، نقاب از رخ ميدرند و به حقيقت چهره مينمايانند.
۲ـ دليل ديگري، كه بر ضرورت اين بررسيهاي تاريخي تأكيد ميكند، زدودن زنگار تحريفهايي است كه در گذار زمان چهره انديشه را دگرگون ساخته است.
بسيارند تفكرات تابناك و كميابي كه در بدو پيدايش، انديشهاي نو و رهگشا بودهاند و در سير تاريخ اما، دستخوش تحريفها و تصحيفهايي در فهم و نقل شدهاند؛ آنسان كه چهرهاي كه از آن در اعصار پسين پيش روي آيندگان نهاده ميشود با چهره آغازين آن، اختلاف گوهري دارد. بديهي است با تحريف انديشه، تصوير انديشمند نيز واژگون ميگردد.
در تاريخ، انديشمنداني سترگ به كفر و الحاد متهم شدهاند. نمونههايي از اين دست را ميتوان در پارهاي قضاوتهاي موجود در علم رجال، خصوصاً در اتهام راويان به«ارتفاع»و«غلوّ»، جستوجو كرد.
براي نمونه به يك مورد، به نقل از باني فلسفه متعاليه، صدرالحكما ملاصدراي شيرازي اشاره ميكنم:
ملاصدرا در موارد متعدد به تفصيل از«تجسم اعمال»و صور برزخي ملكات سخن گفته است و با يادآوري اين نكته كه پيشتر«تجسم اعمال»را«تناسخ»ميناميدهاند، آن را نظريهاي ريشهدار و پرسابقه در مذاهب، اديان و فلسفههاي كهن دانسته و نتيجه ميگيرد كه متهم كردن بزرگاني چون افلاطون و پيشينيان او نظير سقراط، فيثاغورث، آغاثاذيمون و انباذقلس به اعتقاد به تناسخ و حلول ارواح در اجسام ديگران، بي اساس است و ناشي از بيتوجهي به تطوّر تاريخي مفهوم«تناسخ»است.
آنچه كه امروزه به عنوان«تناسخ»در فلسفه و كلام رواج دارد، با مفهومي كه در گذشته از آن در نظر بوده كاملاً متفاوت است و در نتيجه بسياري از منازعات كلامي، موضوعيت خود را از دست ميدهند. دستيابي به چنين نتيجهاي صرفاً با ديرينهشناسي گزارهها و مطالعات عصري ميسّر خواهد بود.
باري، ارزش بررسيهاي تاريخي در حوزه علوم و معارف نه آن چنان در خفاست كه انكار شود و نه بيان آن چنان مختصر است كه شرحش در اين مقام درآيد؛ بنابراين در مقدمه سخن به همين اندك بسنده ميكنيم و به موضوع اصلي، كه ضرورت مطالعه شرايط فرهنگي، سياسي و اجتماعي عصر امام علي بن موسي الرضا(ع) است، ميپردازيم.
شرايط فرهنگي و سياسي عصر حضرت رضا(ع)
اگر مطالعه شرايط عصر حضرت امام حسين(ع) فهم عميق و دقيقي را از نخستين نشانههاي جريان مسخ و نسخ انديشه ديني و انحراف جامعه اسلامي از خطّ اصيل دين و در نتيجه علل قيام خونين كربلا به دست ميدهد و همين پايه مطالعات تحليلي اعصار پسين قرار ميگيرد.
اگر بررسي عصر امام باقر و امام صادق(ع)، شناخت درستي از اولين جنبشهاي نظاممند فكري در قالب«نهضت علمي شيعه»ارايه ميدهد، بررسي عصر حضرت رضا(ع) از نظر فرهنگي و سياسي، بروز تحولات اساسي در اين نهضت علمي را نشان خواهد داد.
عصر آن حضرت را بايد آغاز«تحول فكري مسلمانان و دوره آشنايي با معارف بيروني»ناميد. اگرچه«نهضت ترجمه»ديرسالي بود كه از دوران اموي شروع شده و در عصر عباسي به اوج رسيده بود، اما تا پيش از خلافت مأمون، ترجمهها، عمدتاً، به متون ساير حوزههاي غيرفلسفي مربوط بود.
از اين پس به دلايلي چند، از جمله نقش ويژه عنصر عقلاني در مذهب اعتزال، ترجمه متون منطقي و فلسفي در مركز توجه قرار گرفت.
معتزله، به عنوان نخستين گروه متكلماني كه در آغاز قرن دوم هجري در بصره ظهور يافته بودند، در اين دوران با راهيابي به مراكز قدرت، از نفوذ اجتماعي و اقتدار سياسي كمنظيري برخوردار شدند، بهطوري كه علاوه بر مأمون، بسياري از شخصيتهاي سياسي و صاحبنفوذان درباري همچون يحي بن اكثم، يحي بن مبارك، ابوالهذيل علّاف و ابراهيم بن يسار از پيروان و نظريهپردازان اين گروه بودند و بهشدت از آن دفاع ميكردند. برخورداري عقلگرايان معتزلي از قدرت سياسي، اين سود انكارناپذير را داشت كه راه را براي عرضه انديشههاي گونهگون فلسفي و كلامي گشود و فضايي باز براي جولان آنها فراهم آورد؛ آنسان كه در بازار انديشه آن روز، هر صاحب انديشهاي متاع خود به هر قيمتي عرضه ميداشت.
تشكيل بيت الحكمه در مركز امپراتوري اسلامي و گردآمدن انديشمندان، محققان و مترجمان در اين مركز علمي و دستيابي به مكتوبات و مسفورات دگرانديشان، فرصت و موقعيتي بيسابقه براي تقابل و تعاطي آرا و افكار پديد آورد.
پس يكي از مهمترين ويژگيهاي عصر رضوي(ع)، تنوع و تكثر ديني و معرفتي بود. در اين ميان رأس الجالوت يهودي، جاثليق مسيحي، نسطاس رومي، فرنبغ مجوسي، يزدانبخت مانوي و متكلماني چون عمران صابي و سليمان مروزي، هريك، با آخرين برگ برنده و تيغ برنده خود، از استدلال منطقي گرفته تا شبه استدلال مغالطه و مكابره و سفسطه به ميدان كارزار انظار آمدند.
بي ترديد تا آن زمان هيچگاه مباحثات و مناظرات علمي منظم، سازمان يافته، متنوع و پرحجمي بدان سان وجود نداشته است. به گزارش برخي مورخان، گذشته از جلسات گفت وگو كه گاه و بيگاه ميان صاحبان افكار، به تناسب شرايط در ميگرفت، به طور مرتب روزهاي سهشنبه در هر هفته، بزرگاني از يهوديان، نصرانيان، زرتشتيان، زنادقه(ماديون)، ثنويه و...، يك روز كامل در مكاني مخصوص حاضر مي شدند و در حضور مأمون به بحث و مناظره ميپرداختند.
برخورداري معتزله از قدرت سياسي، در كنار فوايدي كه بدان اشاره شد، آفاتي را نيز در پي داشت. گرچه خردگرايي معتزله، نوعي آزادانديشي و تمايل به تكثّر معرفتي را اقتضا داشت، تا بدان جا كه برخي مورخان اديان، آنان را نخستين فرقه ليبرال اسلام ناميده اند، اما افراط در عقل گرايي از يك سو و آميختگي با قدرت سياسي از سوي ديگر، بحران هاي اساسي را در حوزه دين و فرهنگ آفريد. شايد بتوان دوران حضور معتزله در حاكميت سياسي را نخستين تجربه اي دانست كه در آن به گونهاي برجسته، الگوي نادرستي از درهم آميزي«قدرت»و«انديشه»به ظهور پيوست.
معتزليان كه در مواجهه با اديان و نحله هاي كلامي، آن همه تساهل و سماحت نشان مي دادند، در مواجهه با ظاهرگرايان و سنت طلبان افراطي، كه به«اهل حديث»مشهور بودند و در واقع مهمترين و اصلي ترين رقابت و تقابل فكري را با انديشه اعتزال داشتند، بس خشن و نابردبار رفتار ميكردند تا بدان جا كه مأمون، امام«احمدبن حنبل»، پيشواي مكتب حنبلي، را به جرم انكار نظريه معتزله در حدوث و مخلوقيت قرآن، تازيانه زد و محبوس ساخت.
وجود دو جريان فكري افراطي، يكي خردگرايي معتزلي و ديگري ظاهرگرايي اهل حديث و روياروييِ دشمنانه آنان با هم، يكي ديگر از عوامل بحران ساز است كه اين عصر را اهميت و حساسيتي ويژه مي بخشد.
در عصر امام رضا(ع)، انديشه اصيل اسلامي، كه در مكتب اهل بيت(ع) ظهور يافته بود، با چالش هاي فكري و اعتقادي چندگانه در داخل حوزه اسلامي و خارج از آن روبه رو بود. اگر اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم هجري، عصر ظهور نحله هاي كلامي و شكل گيري مباحث درون ديني و در نتيجه پيدايش نوعي تكثر ديني است، در عصر حضرت رضا(ع) علاوه بر تكثر، تنوع و تعميق اين مباحث، چالش هاي برون ديني و ظهور تكثر معرفتي بر آن افزوده شد. در چنين شرايطي امام(ع) مي بايست از يك سو شبهاتي را كه اصل انديشه ديني را مورد پرسش قرار مي داد پاسخ دهد و از اصالت و حقانيت آن دفاع كند و از سوي ديگر تعارضات درون حوزه تفكر ديني را حل كند.
عقل گرايي معتزله، به خودي خود، آنان را به تفكر عقلاني شيعه نزديك مي ساخت، اما شواهد نشان مي دهد كه اين گرايش معتزله، متأثر از انديشه هاي يوناني و برون ديني بود و در نتيجه، به دليل محروميت از يك الگوي تعادلي، مسير افراط را برگزيدند و چه بسا ناخواسته به نفي پاره اي از ظواهر و سنت هاي ديني پرداختند؛ خصوصاً اين كه در طرف مقابل، مناديان شناخته شده سنت، كه عَلَم مخالفت با خردگرايي را بر دوش مي كشيدند، افراطياني بودند كه به بهانه وحي، عقل را تعطيل مي كردند و همين كشمكش، فضاي فكري آن روز را به شدت دوقطبي و شكننده كرده بود.
حضرت رضا(ع) كوشيد در كشاكش دو جريان افراطي، با ايجاد موازنه ميان عقل و نقل و تبيين نحوه تعامل آن دو،«اعتدال و عقلانيت اسلام»را توأمان به اثبات برساند و به همين دليل بخش عمده اي از مباحثات و مناظرات آن حضرت در اين راستا انجام گرفته است.
نقش بي بديلي كه امام رضا(ع) در فرايند نهضت علمي شيعه، كه امامان معصوم(ع) بنيانگذار و آغازگر آن بودند، ايفا نمود، تبيين علمي و عملي جايگاه عنصر عقلانيت در انديشه اسلامي ـ شيعي است. پرداختن به همين ضرورت را مي توان يكي از چند دليل اصلي برانگيزنده پذيرش ولايتعهدي از سوي آن حضرت برشمرد.
مناظره و گفت وگو با صاحبان افكار و پيروان اديان، شيوه و منشي بود كه امام(ع) از آغاز امامت و پيش از حضور در دربار مأمون در پيش گرفته بود و در كمال سماحت و شرح صدر و بدون نابردباري از هر نقد و شبهه اي در هر سطحي استقبال مي كرد و آن را پاسخ مي داد. ولايتعهدي اما فرصتي افزون را فراهم آورد.
بررسي هاي تاريخي از اين دست كمكي است براي شناخت بُعدي از ابعاد شخصيت فكري و علمي حضرت رضا(ع) و نقش مهمي كه در تعديل انظار و كاستن از تنش هاي فكري و حفظ اصالت هاي ديني و صيانت عقلانيت اسلامي وتحكيم مباني عقيدتي و كلامي ايفا فرموده اند. رهبري در«دورانِ گذار»از پيچيدگي و دشواري ويژه و محال گونه اي برخوردار است.
به جرأت مي توان گفت اگر اداي شايسته و بي نقصِ اين وظيفه از سوي امام(ع) نبود، هدفي كه دشمنان در هدم بنيان دين در بيش از يك قرن پيش (در اواسط قرن اول) دنبال مي كردند و با قيام امام حسين(ع) ناكام مانده بود، در اين عصر به شكلي ديگر و البته با سهولت به فرجام ميرسيد.
در آن عصر كه همه چيز براي ريشه كني دين و دين داران مهيا بود و هيزم ها، تعمّدي و طبيعي، از همه جا فراهم آمده و ماده آتش زا بر آن افزوده شده بود، فقط يك جرقه، حتي از نوع سياسي كه كم مؤونه ترين است، كافي بود كه آتش بر فرد و جامعه افكند و بنيان هاي دين و فرهنگ را بسوزاند.
با سيري در حيات فكري حضرت رضا(ع) و نهضت علمي اي كه آن حضرت آغازيد و امامان پسين آن را تداوم دادند، درمي يابيم كه درست آن زمان كه مغرب زمين در آتش جهل قرون وسطايي مي سوخت و لحظه به لحظه سير انحطاط فرهنگي را مي پيمود و حكمت كليسايي حاكميت جبارانه خود را بر هر حكمت و فكرت ديگري مي گسترد، در آن سوي مرزها، انديشه اسلامي با تبليغ و ترويج آزادي فكري نه تنها از انديشه هاي مخالف و معارض برنمي آشفت، بلكه با رويي گشاده و آغوشي گشوده هر اشكال و شبهه اي را پاسخ مي داد و منت طلاي ناب و پاك انديشه خود را به خاك و گِل جان ها مي برد و برتري خود را نه در حذف انديشه هاي مخالف، بلكه در مواجهه با آنها جست وجو مي كرد.
مطالعات تاريخي در عين حال اين واقعيت را نشان مي دهد كه مسلمانان و شيعيان گذشتهاي بس درخشان داشته اند و هرچه كه به صدر اول، كه زمان جوشش و زايش عقلانيت اسلامي است، نزديك تر مي شويم، آن را افتخارآميزتر و غرورآفرين تر مي يابيم؛ هرچند بعدها دو گروه، به ناحق، يكي اصالت هاي گذشته تاريخي را فراموش كرد و انديشه ناب اسلامي را در تنگ و تاريك ذهن خويش باز توليد كرد و چهره اي وارونه و سخت متظاهر از آن ارايه داد و ديگري، متأثر از تحولات مغرب زمين، ناقل بيماري هاي ناشي از سرخوردگي هاي علمي، فكري، فرهنگي و اجتماعي غربيان پس از رنسانس در سرزمين مسلمانان شد.
در حوزه اسلامي، اگر رنسانس و زايشي ضرورت دارد، كه دارد، در بازگشت به حقيقت و اصالت هاست، صد البته بازگشتي خردمندانه كه در آن تدبير و گره گشايي پديدههاي عصري نهفته است.
لینک به منبع مقاله
دیدگاه خود را بنویسید