«باسمه تعالي شأنه»

 

پس از حمد و ثناي خداوند بزرگ و درود و سلام به پيامبران الهي خصوصاً آخرين آنها حضرت محمد (ص) و درود و سلام به خاندان بزرگوار او كه مروجان و مبلغان شريعت اويند.

 با تبریک اعیادی که دراین ماه قرار دارند عید سعید قربان، عید غدیر و نیز عید کریسمس به همه خواهران و برادران مسلمان و مسیحی، روزهای خوش و توأم با موفقیت را برای همه شما و همه انسانها از درگاه خداوند مسئلت دارم .

در آخرین بخش از خطبهء گذشته گفته شد که در مورد آیاتی که در قرآن پیرامون جنگ وجود دارد و جنگ هایی که پیامبر اسلام (ص) انجام داده است دو فرض و احتمال را می توان مطرح نمود :

 1- این آیات ، به جنگ و حملهء ابتدایی دعوت می کنند و بر همین اساس، هدف و انگیزه پیامبر (ص) نیز از آن جنگ ها ، تحمیل خشونت آمیز اسلام به « دگر اندیشان » و « پیروان سایر ادیان » بوده است .

2- احتمال دیگر این است که این آیات فقط و فقط به دفاع جدّی و شجاعانه از حقوق انسانی خود و « حقّ زندگی » دعوت می کند و تمام جنگ هایی که توسط پیامبر انجام گرفته است ، صرفاً به انگیزهء دفاع و دور کردن آسیب دشمنان بوده است .

     برای آنکه ببینیم که کدامیک از این دو احتمال ، درست و منطبق با واقعیت است باید به « قرآن » ، مراجعه نمود و آیات آنرا مورد بررسی و مطالعه قرار داد . چرا که « قرآن » تنها متن مقدّسی است که در باور مسلمانان هیچ تردیدی در حجیّّت و اعتبار آن وجود ندارد . (1)

بارها گفته ایم در بررسی آیات قرآن ، باید هر آیه را در ارتباط با سایر آیات مورد تفسیر و بررسی قرار داد و تنها در اینصورت می توان مطمئن بود که به نظر واقعی قرآن نزدیک شده ایم و این شیوه ای است که خود قرآن نیز آنرا مورد تأکید و تأئید قرار داده است . حال با توجه به این نکته به بررسی احتمال نخست می پردازیم :

اگر قرآن، پیروان خود را به جنگ و حملهء ابتدائی علیه « دگر اندیشان » و « پیروان سایر ادیان » دعوت نماید پس باید وظیفهء محمد (ص) و سایر پیامبرانی که از سوی خداوند آمده اند، این باشد که مردم را با زور و إجبار به دین خود جذب نمایند و دین را به آنان تحمیل کنند . حال آنکه خداوند در دهها آیهء قرآن به صراحت و با تأکید فراوان به محمد (ص) و سایر پیامبران هشدار می دهد: « که هرگز حقّ ندارند پیام خداوند را به مردم تحمیل نموده و آنان را با إجبار و « زور » هدایت نمایند بلکه فقط باید پیام خداوند را به انسانها ابلاغ نموده و آنان را آگاه سازند و پس از آگاه سازی ، این خود ِ انسانها هستند که باید آزادانه تصمیم بگیرند که راه نیکی و هدایت را بر می گزینند یا راه دیگری را ؟ و اگر راه دیگری غیر از راهی که پیامبران به آن دعوت می کنند، انتخاب نمودند . پیامبران و هیچکس دیگری حق ندارد آنان را به دلیل انتخاب نادرستی که کرده اند مجازات کند و یا به تغییر عقیده و شیوهء زندگی خود مجبور سازد ، بلکه پَس از آگاهی بخشی و روشنگری ، پیامبرهیچ مسئولیت دیگری ندارد و انسانها خود باید مستقیماً پاسخگوی خوب و بَد عمل خویش وانتخابی که کرده اند باشند و رسیدگی و داوری در مورد خوب و بَد عمل انسانها نیز فقط و فقط دراختیار خداوند است.»

برخی از آیاتی که بر این مطلب تصریح کرده اند چنین است :

1- "لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ..." ( بقره (2)/256 )

ترجمه : ( هیچ « اکراه » و « تحمیلی » در دین نیست، همانا  راه رستگاری از گمراهی روشن و متمایز شده است . )

توضیح : دقت شود در این آیه واژهء « إکراه » ( Ikrah ) آمده است نه واژهء « إجبار » (Idschbar ) !

میان این دو واژه در زبان ِ عربی تفاوت بسیاری وجود دارد ولی متأسفانه در ترجمه های قرآن، این تفاوت بسیار مهم نادیده گرفته شده است .

« إجبار » ( Idschbar ) به معنای بکارگیری « زور » و « خشونت » برای واداشتن کسی به کاری می باشد . بنابراین عنصر تعیین کنندهء در مفهوم « إجبار » ، بکارگیری عامل ِ عینی ( objektiv) است و به دلیل همین، إجبار همیشه با « زور » ، « قدرت » و خشونت همراه می باشد .

امّا « إکراه»، وضعیّت « اجبار » را ندارد و بسیار ضعیف تر از آن است . در « اکراه » هیچ عامل ِ عینی وجود ندارد و هیچ خشونت و زور بکار گرفته نمی شود بلکه فقط انسان در شرایطی که قرار می گیرد که برخلاف میل و ارادهء خود، تصمیم به کاری می گیرد .

حال این شرایطی که انسان را به چنین تصمیم ناخواسته ای وامی دارد، گاهی بصورت طبیعی بوجود می آید مثل اینکه کسی به دلیل مشکلاتی که برایش پیش آمده ، برخلاف میل و رضایت ِ قلبی خود تصمیم به فروش ِ منزلش می گیرد . در اینصورت گرچه او با بی میلی این کار را انجام می هد ولی در عین حال خودش چنین تصمیمی گرفته است وکسی او را مجبور نکرده است در واقع این شرایط ِ زندگی و مشکلات پیش آمده است که موجب شده تا او این تصمیم را بگیرد و ناخواسته چنین اقدامی کند .

امّا گاه نیز دیگران، انسان را در چنین شرایطی قرار می دهند مثلاً طلبکاری که می تواند به انسان مهلت بدهد ولی او را تحت فشار قرار می دهد تا طلبش را هر چه سریع تر بدهد، چه بسا موجب می شود تا آن فرد ، منزل ِ مورد احتیاج خود را با بی میلی بفروشد تا طلب خود را بپردازد !

ملاحظه می شود که در « إکراه»، هیچ عامل ِ عینی ِ مستقیم وجود ندارد که انسان را مجبور به اقدام و عمل کند و اگر هم چنین عاملی وجود داشته باشد، بصورت غیر مستقیم بر تصمیم و اقدام انسان تأثیر می گذارد بنابراین« اکراه » نسبت به « اجبار » در شرایط بهتری قرار دارد . در « إکراه » ممکن است حتّا بصورت غیر مستقیم نیز هیچ عامل ِ عینی در واداشتن انسان به اقدام وجود نداشته باشد بلکه ممکن است فقط عامل « روانی و ذهنی » ( subjektiv  ) وجود داشته باشد . مثلاً کسی یا کسانی آنچنان احساسات و عواطف انسان را تحت تأثیر قرار دهند که انسان، برخلاف میل قلبی خود به یک عمل تَن دهد . انسانی را تصور کنید که از پاره ای مشکلات همچون فقر و ناتوانی در رنج شدید است و نیازمند کمک می باشد، کسی به او کمک می کند و او را از رنجی که بسر می برد نجات می دهد، و پَس از آن او می خواهد که مثلاً چیزی را که به آن علاقه دارد ترک نماید، و او نیز با وجود آنکه مایل به این کار نیست ولی به دلیل کمکی که از سوی آن شخص دیده است برخلاف میل قلبی و ارادهء خود چنین تصمیمی می گیرد و آن عمل یا شیء مورد علاقهء خود را ترک می گوید . این « ترک و جدایی »، مصداق ِ « إجبار » نیست و نمی توان گفت که او مجبور به ترک آن کار شده است. ولی مصداق « اکراه » می باشد . (4 ) و می توان گفت او با « اکراه » (Ikrah ) چنین تصمیمی گرفت

قرآن ، خود نمونه هایی از عمل ِ توأم با بی میلی و اکراه (  Ikrah) را بیان کرده است مثلاً در سورهء توبه (54) از کسانی سخن می گوید که به ظاهر ادعای ایمان می کنند ولی در دل ایمان ندارند و از این رو وقتی نماز می گذارند با کسالت و بی میلی می باشد و وقتی انفاق و کمک به فقیران می کنند از روی « اکراه » ( Ikrah  ) است ( توبه/9) . از این مثال قرآن به وضوح می توان فهمید که این افراد را هیچ کس مجبور به انفاق نکرده است . چون اصولاً حتّا برای مسلمانان ِ واقعی نیز انفاق کردن وظیفه ( Obliegenheit  ) نیست بلکه امر پسندیده ای می باشد که به آن توصیه شده است . امّا این کسانی که قرآن از آنها نام می برد، منافقان و انسانهای دورویی هستند که می خواهند تظاهر به ایمان و اعمال نیک نمایند و لذا آن اعمال نیک را با تصمیم خود انجام می دهند ولی نه از روی میل و ارادهء قلبی، بلکه از روی « اکراه» ( Ikrah ) و با بی میلی و بی علاقگی انجام می دهند . بدون آنکه تحت اجبار و زور ( unter Zwang ) بوده باشند .

از این رو بی تردید هرگز نمی توان « اکراه» ( Ikrah ) و «اجبار » (  Idschbar) را به یک معنا دانست و به نظر ما در ترجمهء آلمانی ، واژهء « Zwang » ، واژهء مناسبی برای «إجبار » (  Idschbar) می باشد ولی هرگز نمی توان از همین واژه برای فهماندن مفهوم « إکراه » (  Ikrah) استفاده کرد . بلکه برای آن باید واژه گانی همچون «Widerwillen  » ، «Widerwillig  » ، « Widerstrebend  » ، ( برخلاف میل قلبی ، توأم با بی میلی و برخلاف میل و اراده بودن ) را بکار برد . و هر کاری که برخلاف میل قلبی و اراده انجام پذیرد ( gegen seinen Wille ) گرچه اجبار (  Zwang) هم در آن نباشد ، مصداق ِ « إکراه » (Ikrah) می باشد، ( Jemandem zu drängen Widerwillen etwas zu tun ) . واژهء « اکراه » و مشتقات آن ( سایر واژه هایی که با آن هم ریشه اند ) بیش از 40 بار در قرآن آمده و حتّی در برخی آیات این واژه به خداوند نسبت داده شده است . (2)

و عجیب اینکه در تمام این موارد که این واژه بکار رفته معمولاً مترجمان، از واژگان و افعالی همچون«  mögen» و « wollen  » استفاده کرده اند . (3) امّا در مواردی که این واژه برای نفی ِ « اکراه » (Ikrah  ) در « دین » و « ایمان » بکار رفته است ، واژهء «  Zwang » را معادل آن قرار داده اند . (4) حال آنکه هیچ دلیلی بر این تفاوت وجود ندارد و در این مورد نیز باید از واژه گانی که مفهوم بی میلی و بی علاقگی و عدم رضایت قلبی را می رسانند استفاده کرد .

با این توضیح، معنای ایهء «لااکراه فی الدین » به خوبی روشن می شود . خداوند در این آیه نه تنها « اجبار » (  Zwang) و بکارگیری قدرت ( Macht ) و خشونت (  Gewalt) را « دین» و « دینداری» نفی و ردّ می کند بلکه بالاتر از آن ، پدید آوردن ِ هر شرایطی که موجب شود تا انسانها برخلاف میل قلبی و ارادهء خود ، دینی را انتخاب کرده و یا دینی را رها سازند نفی و ردّ می نماید . (5)

دقّت در ویژگی های دستوری (  Grammatik) که در این آیه وجود دارد نشان می دهد که نفی و ردّ ِ اکراه (Widerwille ) در دین، یک ردّ و نفی ِ مطلق و بی قید و شرط است . یعنی هرگز نمی توان هیچ استثنائی بر آن وارد نمود که مثلاً گفته شود : « در برخی موارد استثنایی می توان برای دیندار کردن دیگران، آنان را به اکراه (Widerwille  ) واداشت . »

چرا که این آیه به صورت قانون کلّی و عام همهء انواع و اقسام إکراه (  Widerwille) را نفی می کند و جا برای هیچ استثناء و تبصره ای باقی نمی گذارد .

و نکتهء قابل توجه اینکه در ادامهء این جمله، خداوند به مسأله آگاهی و شناخت اشاره می کند و می گوید: « راه سعادت از انحراف روشن و متمایز شده است » . مفهوم این سخن آن است که « آگاهی » با « إکراه » ، با یکدیگر قابل جمع نیستند و دو چیز متناقض و مخالف یکدیگر (  Widersprechend) می باشند و چون « دین » فقط به انسان « آگاهی » می دهد و برای او روشنگری می کند، نمی تواند با « اکراه» و « بی میلی » همراه باشد ، چرا که « روشنگری» و « آگاهی بخشی » ، در مقدّمات « تصمیم» و « اقدام » تأثیر می گذارد و اگر این آگاهی هایی که « دین » و « پیامبران » از جانب خداوند به انسان می دهند توانست انسان را قانع سازد آنگاه بطور طبیعی ، او با میل و رضایت خود تصمیمی می گیرد که متناسب و هماهنگ با « پیام دین » خواهد بود و اگر انسان، به هر دلیلی به چنین تصمیمی نرسید، « دین» و «پیامبران» نسبت به تصمیم و اقدام انسان هیچ مسئولیت و حقّّی ندارند. و اگر قرار بود آنان چنین مسئولیت و حقّی را نسبت به تصمیم و اقدام انسان می داشتند دیگر نیازی به روشنگری و آگاهی بخشی نبود بلکه از همان آغاز چون به حقانیّت و درستی پیام خود یقین دارند، باید انسانها را مجبور به پذیرش ِ « دین» می کردند.

درآیهء دیگری از قرآن نیز این نکته با صراحت بیان شده است و خداوند خطاب به پیامبر می گوید: " وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ " ( یونس (10)/99 )

ترجمه: ( و اگر پروردگارت می خواست، بی تردید همهء کسانی که در زمین هستند، همهء شان، [ به إجبار و برخلاف ارادهء خود ] ایمان می آوردند. پس آیا تو می خواهی مردم را بر خلاف میل و ارادهءشان وادار کنی که مؤمن شوند ؟! )

توضیح: ملاحظه می شود در این آیه به صراحت «اکراه» در برابر «ایمان» قرار گرفته است . و خداوند به پیامبر خود می گوید اگر قرار بود که انسانها به اکراه(Zwang ) و اجبار ( Widerwillen) ایمان بیاورند، نیازی نبود که از پیامبر خود بخواهد چنین کند بلکه خود می توانست انسانها را مجبور به ایمان نماید مثلاً می توانست از همان آغاز ِ آفرینش به آنها اراده ، آزادی و حق تصمیم گیری نبخشد و همهء آنان را « مؤمن » بیافریند همانگونه که فرشتگان را آفرید، و حال آنکه انسانها را آزاد و صاحب اراده آفریده است به همین دلیل خداوند به پیامبر خود یادآور می شود که او حقّ ندارد که انسانها را برخلاف میل و ارادهءشان به ایمان وادارد و در اراده و تصمیم گیری آنها دخالت نماید بلکه فقط باید با آگاهی بخشی و روشنگری، شرایط را برای « تصمیم گیری ِ آگاهانهء » آنان فراهم سازد .

انشاءالله در خطبه آینده به بررسی سایر آیات قرآن خواهیم پرداخت که به تقابل ِ( Widersprechend ) دین (Religion) و ایمان (  Glaube) با اکراه (  Widerwille) و اجبار (Zwang ) تصریح می کنند و دخالت پیامبران در تصمیم گیری و عمل انسانها را نفی می نمایند .

 

پاورقی ها :

1) – گرچه سنّت پیامبر و احادیث نیز در نظر مسلمانان معتبر و حجت است امّا اینکه واقعاً چه حدیثی ، سخن پیامبر است ؟ و آیا آنچه که در کتب حدیث نقل شده، به راستی رفتار و گفتار پیامبر (ص) می باشد ؟ نیازمند بررسی های دقیق علمی ِ طولانی است و بسیاری از احادیث پس از این بررسی ها نادرستی شان آشکار شده اند . علاوه بر اینکه ، احادیث فقط وقتی معتبرند که با مضامین و محتوای آیات قرآن مخالف نباشد . بنابراین هیچ حدیثی، بطور مستقّل ، معتبر و حجّت نیست . پس می توان نتیجه گرفت ، متن مقدّس اصلی مسلمانان که از اعتبار منحصر به فردی برخوردار است « قرآن » می باشد .

2)- برای نمونه رک : توبه (9)/46

3)- برای نمونه رک : انفاق (8)/8 + توبه (9)/ 32 و 33 و 54 + یونس (10)/ 82 + حجرات(49)/12

4)- رک: ترجمه های آلمانی قرآن ذیل بقره (2)/ 256 – یونس (10) / 99

5)- مشاهده می کنیم که در برخی جوامع، یا شرایط زندگی را برای پیروان برخی ادیان بگونه ای سخت می کنند تا آنها مجبور به تغییر دین شوند و یا امتیازات فراوانی را در اختیار کسانی که دین خود را تغییر دهند قرار می دهند تا آنان برخلاف میل قلبی خود و برای کسب آن امتیازات دین دیگری را بپذیرند . اینها همه مصادیق « اکراه » ( Widerwillen) می باشد گرچه « اجبار » (Zwang  ) نیست !

لینک به منبع مصاحبه